اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

آنچه من دیدم تو ندیدی

اپیزود اول لاین بازار پردیس: بچه دوساله کنار مادرش که مشغول گدایی کردنه ایستاده.نگاهش به شدت روی دختر بچه ای که سرگرم خوردن بستنیه خشک شده... 

 

اپیزود دوم بازار ستاره: پسر نوجوانی که پاهاش ناقصه به سختی داره راه میره.همه بهش  زل زدن. اون از این نگاه ها بیزاره... 

 

اپیزود سوم تاکسی: از رادیو تاکسی داره دعا پخش میشه.پیرزن در حالی که دستاشو برده بالا زیر لب دعا میخونه و گریه میکنه. بقیه مسافرا دارن بهش می خندن... 

 

اپیزود چهارم چهارراه رسالت: دختر بچه ای مشغول گل فروختنه اما کسی ازش نمی خره چون از بس گلاشو نخریدن پژمرده شدن... 

 

اپیزود پنجم سالن ورزشی: پسره خوب نمی تونه فوتبال بازی کنه آخه سرطان داره.دیگران بخاطر بازی بدش مسخرش میکنن. اون به روی خودش نمیاره و فقط لبخند تلخی میزنه...

نظرات 6 + ارسال نظر
همشهری سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ق.ظ

با سلام
گاهی وقتا وقتی بعد از یه مدت میام به وبلاگت سر میزنم جملات و گفته ای شما رو که میخونم به دلم میشینه
امیدوارم موفق باشی

ممنونم

دیبا چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام چند وقته نت نیومدم بهت سر بزنم یعنی می خواستم دیگه بهت نظر ندم و واسه همیشه برم اما گفتم دنیا کوچک تر از ان است که فکر می کنیم شاید فردایی وجود نداشته باشد یا که فردا با شد ومن وجود نداشته باشم واسه دل شکستن همیشه وقت هست اما واسه دل بدست اوردن و بخشیدن افراد شاید عمرما کفاف نده اومدم بگم اگه بد نوشتم توهین کردم چه با این اسم چه با اسم دیگه . سخت نگیر همش یه گیر دادن الکی بوده و منو ببخش شایدفردا نباشد یا من فردا نباشم واسه همیشه خداحافظ و پستت هم همیشه یه سر و گردن از وبای دیگه بالاتره موفق باشی

از این حرفای بودارت چیزی نفهمیدم...
کی بودی و چی گفتی و چه منظوری داشتی نمیدونم
به هر حال داری میری؟
خب خدا به همرات

سارا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

علیک سلااااااااااااااااااااااااااااام

khorshid جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ب.ظ http://khorshid68.blogfa.com

خوبه

مرسی

ش(جناب ش)(به تمسخر اینگونه شاید بخوا چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام من پام درد می کنه(می تونی بودار فرضش کنی) سرم هم درد می کنه (اینم همینطور) خسته ام (از ...نمیشه گفت) اما بقیه نمی فهمن (اینو می تونی درکش کنی؟)
اما حالا اینجام در هر صورت اینجام(اینا دیگه مربوط به قوه ادراک تو میشه که بفهمی و البته که می فهمی مگه نه؟(من اینو جای دیگه به کار نبردم زیاد ...مگه نه را میگم)اینجا باید پرانتز ببندم یا نه حالا میذارم تا بعد)از دخترا بدم میاد مخصوصا نویسنده ها و وبلاگ نویس ها اگه رویدری باشه که بدتر (بخاطر هزار ویک دلیل ....اول اینو بگم که یادم اومد فرمانده ای به یه سرباز میگه (تو سربازی !این مربوط به تو نمیشه فقط یه سربازه فکر کنم متعلق به جنگ جهانی دوم میشه شایدم آلمانی بوده یا شایدم ایتالیایی)چرا از صحنه جنگ گریختی (بعضی ها همیشه در حال فرار وگریختن هستند اما اگه اگه مثل من از دست خودت در گریز باشی (البت به ناگزیر )(به خاطر بعضی ها نه به خاطر خیلی ها)سرباز میگه به هزار ویک دلیل فرمانده میگه خوب یکی از دلیاش (اش مخفف هاش است)بگو میگه اول اینکه فشنگ و مهمات نداشتیم فرمانده میگه بسه دلایل دیگه مهم نیست ...کجای حرف خودمون بودم اها اون وبلاگ نویسها دختر نه ولشون کن باید مفصل بگم مگه ژسرا بهترن؟!این دفعه دیگه درستش نکردم ژ را میگم که جای پ مینویسم ...این چقدر میذاره بنویسم

خیلی چرند سرهم میکنی ها!
نوشته هاتو تا آخر نخوندم.یعنی ارزش خوندن ندارن
برو خودتو مداوا کن.منم برات دعا میکنم.هر چند فکر نکنم تاثیر داشته باشه.

Barannn جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:35 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد