اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

مسافرکش ها به بهشت نمی روند 2

تهران بودم سوار اتوبوس شدم

به اولین ایستگاه که رسیدیم پیرزنی خواست پیاده شه

اما از اونجایی که نا و توان نداشت کمی معطل کرد

راننده هم حرکت کرد و پیرزن بیچاره نقش بر زمین شد

راننده ایستاد و هر چه فحش ناموسی تو زندگیم به گوشم خورده بود یکجا نثار پیرزن کرد

پیرزن با بدبختی بلند شد و خواست چیزی بگه

اما رانندهه با فحشاش بهش مهلت نداد

پیرزن اشکش سرازیر شد چادرشو جلو چشمش گرفت و همونجا نشست

هیچ یک از مسافرا هیچ اعتراضی نکردن

شاید برای منه دهاتی این چیزا غیر عادی بود...

نظرات 29 + ارسال نظر
عارف یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.aref1359.blogfa.com/

مثل همیشه مطالب عالی

ممنونم از لطفت

3س3س یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ http://3s3s.blogfa.com/

انگار در تهران بی تفاوتی مد شده....میدان کاج که یادتان هست.....

بله مگه میشه آدم یادش نمونه!

آیدا یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

نه اشتباه نکنین این سکوت مرگ آور و سردرگم و مغرورانه مخصوص تهران نیست از اونجا که همه جای ایران سرای من است همه جا شاهد این بی تفاوتی ها هستیم.متاسفانه همه سردرگم مشکلات خودشونن به عبارتی اطرافو نمی بینن.متاسفم دردناک بود.

راستش خسته شدم از دیدن این همه صحنه های ناراحت کننده و حرص در آور!

یک مجرد یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ http://mojaradha20.mihanblog.com/

این چیزا رو نگو . . .
آدم یه جوریش میشه

خوبه اگه ادم یجوریش نشه که اسم ادم رو باید از خودش برداره

یه داوطلب یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ http://ashghe50toomani.blogfa.com

خیلی شرم اوره! کاش یکی به اون پیرزن کمک می کرد!

در بهترین حالتی که میشه تصور کرده اینه که همه توی این لحظه به این موضوع فکر میکردن: کاش یکی بیاد کمکشن کنه!
این روزها همه دنبال قهرمان قصه ها هستن برای نجات دنیا!!

عمران دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ http://omrannotes.blogfa.com

خیلی وقته دارم توی فرهنگ لغت اینا دنبال معنی کلمه غیرت میگردم ولی نمیبینمش. انگار یادشون رفته و از قلم افتاده.

جدی میگی؟؟؟؟

عمران دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ق.ظ http://omrannotes.blogfa.com

خواستم بگم عالی مینویسی. همین

ممنونم خیلی دل گرمم کردی.
چند وقت بود احساس خوبی نسبت به نوشته هام نداشتم

ابوعاصم دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

تهران رو ولش تو همین رویدر خودمون نگاه کنیم چه قدر احساسا اومده پایین
یه واقعیتی بگم:خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی از خدا دوریم....

به به سلام رسیدن بخیر
اره خیلی چیزامونو از دست دادیم

ساباط دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.sabaat2.mihanblog.com

سلام
ببین با احساسات ما چی کار می کنی؟ نفسم بالا نمیاد تصویر اون پیر زن جلوی چشممه. این کلید گم شده پیشرفت ما ایرانیهاست. محبت . خیلی وقته معنای این کلمه رو فراموش کردیم

باید این حرفا گفته تا شاید یکی به فکر بیافته و اگه باز اون اتفاق رخ بده بتونه به خودش جرات بده و حرفی بزنه

یک مجرد دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://mojaradha20.mihanblog.com/

ابوعاصم سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ق.ظ

ببخشید مستر اسطوره ما بی معرفتی کردیم احوال نپرسیدیم فکر کردم من که به عنوان یک خواننده و نظردهنده وبلاگ هستم مرا فراموش کرده باشی به هر حال:
السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته

خواهش میکنم

navak سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ق.ظ

be nazare man ezhare taasof va narahati baraye o0n pirezan dardiyo dava nemikone shayad kheyli az mosafera o0n moghe narahat shodan ama hich kodo0m harfi nazadan va eterazi nakardan be ghole shoma hameye maha moghe amal kardan milangim.ba inke fek mikonam age to0 hamchin sharayeti eteraz konam in fohsha momkene nesare manam beshe ama eterazamo mikonam !! Sarboland bashid.

مشکل ما اینه که هیچوقت پشت هم در نمیایم و از حق دفاع و حمایت نمی کنیم.اگه بیشتر ماها همچین کاری کنیم شاید هیچوقت هیچکس به خودش جرات و اجازه همچین برخوردی نده

ممد سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://yguyi

سلام ببین داداش اینجور موقع ادم خیلی فشار روشه میگه با راننده درگیر لفظی شی خوب اون دو سه نفر دیگه چرا چیزی نمیگن چیزی نگی وجدان بیدارت چی میشه تو این گیروبیر چکارکنم فهشه تقدیم شده و حرکت کردی تو راه هم یا ترس یا زبون چربو کثیف راننده ... نمیزاره چیزی بگی انوقت بعد اندی میای سر مارو بدرد میاری نکن کاکا نکن

علیک سلام
خب ادم برای از حق پی بعضی چیزارو به تنش بماله دیگه!

سارای :در به در: سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://1darbedar.blogfa.com

سلام...

یه سوال بکنم ؟ ... خودت رفتی کمک پیرزنه !!؟

بقیه ی شهرها را نمیدونم ... اما اینجا -تهران- واقعا کمک کردن به دیگران کم رنگ شده ... همیشه ام علتش بی تفاوتی مردم نیست ... عدم اعتمادشونه به دیگران ... بارها شده دیدیم و شنیدیم یا حتی برای خودمون اتفاق افتاده که ... برای کمک کردن به کسی داوطلب شدیم ... در عوض پدر پدرجدمان را در آورده طرف ... حالا تشکر پیش کش اش ...
البته ... بازهم به خودم میگم ... سارا!با همه ی اینها ... آدمی را آدمیت لازم است ... به این بهانه ها ... دست از کمک نکش...

علیک سلام...
نه متاسفانه منم نرفتم
برای منیکه سن وسال کمتری داشتم و اولین بار بود تهرن میرفتم و حتی از خودمم میترسیدم. نمیتونستم جلو راننده در بیام.هرچند بنظرم اینا هم توجیهه

آیدا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://daryadaryaaramesh.blogfa.com/

چه غم انگیز. کم نیستند و نبودند این مسافرکشها ولی همیشه مسافر کشی نمیکنند .گاهی کارمندند گاهی دکتر گاهی بقال گاهی مدیر گاهی........
کاش ما نقش اونا رو بازی نکنیم...
مطالبتون پربار و عالیست .....

بله درسته همجا و با و همه نوع ادما از این قبیل اتفاقا رخ میده کاش لااقل ما جزوشون نباشیم
ممنونم از تعریفتون

ستاره دریایی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://daryadaryaaramesh.blogfa.com/

لطفا قبل از ویرایش نظر اسمم رو ویرایش کنید.

متوجه منظورت نشدم

؟؟؟ سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

پیرزنی رو دیدم که تو جاده ده و دهنو (پایینی تو بس)افتاده بود نای راه رفتن نداشت وگریه میکرد..هوا هم تاریک بود
آدما بی تفاوت از کنارش رد شدن.
آدمایی که ادعای شخصیت و بزرگی دارن
از اسم آدم که رومونه خجالت کشیدم

خیلی غم انگیزه نمیدونم چرا توی شهرما هم این نمونه ها انقد زیاده؟

dj سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ

بهتر نست به جای این همه گله و شکایت یکم از قشنگی های زندگی بنویسی؟هرچند می دونم که که دیگه قشنگی وجود نداره....
مشکلات زیادن
کیه که حلش کنه
اونا که قبل از ما بودن گذاشتن به امید ما......
ما هم میزاریم به دوش نسل آینده........
کی به کیه این وسط....
یه ذره روحیتو عوض کنی بد نیست
موفق باشی!

اولا بگم که من همیشه همچین روحیه ای ندارم
اینجا هم بیشتر جاییه که بتونم دغدغه هامو بیان کنم
در دغدغه های ادمی چیز شادی پیدا نمیشه
ممنون از اظهار نظرت شمام موفق باشی

خوزه سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ

میدونی؟ احساس میکنم این روزا ما آدما دیگه به هم ربطی نداریم....

ما ادما هیچوقت به هم ربطی نداشتیم اگه کاریم کردیم واسه حتما منفعتمون بوده

اسطوره سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ http://ostoore.blogfa.com

سلام
اتفاقا منم یه وقتی توی ایستگاه بودم وهمین صحنه رو دیدم فقط جالبش این بود که پیرزن بلند شد وهرچی فحش ناموسی بود به راننده داد .آی دلم خنک شد .

عجب دم پیرزنه گرم!

زری چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

ولی اینجوریام نیست ها!کمی اغراق امیز گفتین فکر کنم.ممکنه کسی بیفته ولی ناسزا اونم بلند بلند بعید میدونم.
البته شایدم باشه من ندیدم!

ببخشید شما کجا زندگی میکنین که براتون انقد این چیزا تعجب آور و اغراق امیز نظر میاد؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ

ای بابا این روزا احساسات کیلو چنده کلاه خودت و بگیر باد نبره کی تو فکر کیه تو همین رویدر پدر از بچه خبر نداره بچه از پدر و مادر پیرش خبر نداره تو شهر که دیگه جای خود داره

امروزه مد بی توجهیه همه طبق همین مد زندگی میکنن!

مصطفی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://mosixart.blogfa.com/

سلام اسطوره جان...
مدتی نبودم داشتم با امتحانام کشتی میگرفتم مهلت نمی دادن بی معرفتااااااا
جیگرم کباب شد با این پستت...
دوتا مطلب قبلیت هم خیلی جالب بود

درود بر مصطفی عزیز
خسته نباشی
بلاخره غول رو زدی زمین؟
ممنونم

آیدا پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://yekhekayat.blogfa.com/

عید بزرگ مبعث مبارک بهترین ها امروز و هر روز برای شما و دوستانتان[گل]

ممنونم دوست من
همچنین برای شما

دیوانه ی متفکر پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.pensive-mad.blogfa.com

یاده اون پیرزن افتادم که ماسک زده بود که نشناسنش و تو مترو دستفروشی میکرد که مامورا به بدترین وضع کشیدن و بردنش ملت عزیز ما هم شروع کردن به فیلم گرفتن با گوشی !!
تف به غیرت از دست رفته یه هممون

واقعا مسخرس
هرچیزی برای ما فقط تبدل به سوزه شده.سوزه خندیدن و سرگرمی!

Armin جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://30tlines.mihanblog.com/

اسطوره نمیدونم چی بگم...
اصلا نمیدونم من میبودم چیکار می کردم؟؟!
مثلا چیکار می کردم!؟!؟؟؟!
.
.
عین مادربزرگ دوستم شده...خونشون بودیمکمی کنارش نشستم و حوصله ام که سر رفت ، رفتم و کتاب خواندم .نمی دانم چند ساعت گذشت اما وقتی برگشتم هوا دیگر تاریک شده بود و پیرزن هنوز کنار پنجره نشسته بود .گفتم مادر بیا تو بگذار پنجره را ببندم سرما می خوری .نگاهم کرد و لبخند زد کمکش کردم تا بیاید و سر جایش که روی بالشی که همیشه پهن بود و فلاسک چایی اش بنشیند . نگاهم کرد و هنوز بعد پانزده سال نگاهش جایی در وجودم ثبت شده است . فردا صبح هم سکته کرد و مرد .

چقد غم انگیز
گاهی با خودم میگم اینا زمانی همون من و تویی بودن که الان با غرور راه میریم و به شخصیت خودمون می نازیم و نمیذاریم احدی بی حرمتی بهمون بکنه.بیچاره اونا تمام حرفاشونو با سکوت ممتدشون میزنن و گاهی با نگاهی که ادم عاقل توی ذهنش ثبت میشه...

فاطیما دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

نمیدونم شاید یکی از دلایلی که از تهران بدم میاد همین باشه
احساس میکنم قلب ها رو سنگی میکنه
زندگی صنعتی رو دوست ندارم چون آدما از هم دور میشن و مثل ربات خشک و بی احساس باهم رفتار میکنند!

امروزه دیگه این بی احساسی به همجای مملکتون سرایت کرده ولی تهران بیشتر
ماهایی که همیشه دم از انسانیت میزنیم همیشه آخر این فهرستیم!

نگار سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ http://manotomishavimma.blogfa.com


نه برای منم این چیزا هیچ وقت عادی نمی شه همیشه این جور موقع اعتراض می کنم

امیدوارم همه مث شما فکر کنن و برخورد کنن باهاشون
امیدوارم...

Barannn جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 ق.ظ

ب جون بابام من بودم میزدم اون راننده رو شل و پل میکردم..
من آخرش سرمو واسه دفاع از بقیه ب باد میدم..
تو هیچی نگفتییییییی؟؟!!!!!
یعنی تو هم مثه بقیه؟؟!! :(

گاهی وقتا سکوت بهتره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد