اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

من و دروغ

یادمه اولین بار که با دروغ آشنا شدم کلاس دوم دبستان بودم. اون موقع بین بچه های کلاس یه رقابت احمقانه ای بود برای اینکه کی میتونه قبل از اینکه معلم وارد کلاس بشه زودتر از باقی بچه ها تخته سیاه رو پاک کنه.بلاخره یه بارم نوبت من شد که قبل از بقیه به تخته پاک کن برسم.در همون حینی که مشغول پاک کردن بودم،یکی از بچه ها تخته پاک کن رو ازم گرفت و هلم داد. بدجوری از روی سکوی کلاس خوردم زمین و شروع کردم به گریه کردن. معلممون همون لحظه سر رسید و تا منو دید که روی زمین دارم گریه میکنم گفت کی باهات این کارو کرده؟ گفتم فلانی.هردوی ما رو فرستاد دفتر .مدیر پرسید چی شده گفتم این منو هل داده، پسره گفت نه خودش خورده زمین!من داشتم شاخ در آوردم چرا این اینجوری میگه؟چرا وقتی هل داده میگه ندادم؟این دیگه چجورشه؟ خیلی برام عجیب بود.تازه اون روز بود که فهمیدم یه چیزی به اسم دروغ هم وجود داره.

چند سال بعد منم شروع کردم به دروغ گفتن.اما هر وقت میخواستم دروغ بگم خیلی مردد میشدم بعد از دروغ هم بدجوری عذاب وجدان میومد سراغم و از خدا هی طلب بخشش میکردم.هر دروغی که میگفتم تا مدت زیادی توی ذهنم میموند اما حالا که خیلی سال از اون روزا گذشته به راحتی دروغ میگم حتی بعضی مواقع خودمم متوجه دروغ گفتنم نمیشم.میدونم این موضوع به شخصه متعلق به من نیست.من تنها دروغگوی این جمع نیستم.همه ما کم و بیش اینجوری شدیم.چیزی داشتیم که دیگه نداریمش.چیز مهمی رو توی این مسیر گم کردیم و دیگه نمیتونیم به عقب هم برگردیم


پ.ن: دانلود آهنگ مورد علاقه من

نظرات 16 + ارسال نظر
رویدرما دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ب.ظ http://ruydarma.blogfa.com/

خوب بود

سنجاقک سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:52 ق.ظ http://sanjaaghak.persianblog.ir

اول سلام :)
من اولین باری که معنی دروغ رو فهمیدم کلاس چهارم بودم
شیفت قبلیمون یه چیزی شبیه روزنامه دیواری زده بود به دیوار و اسم بچه هاشونو زده بود جلوی اسم لابد خوبهاشون ستاره زده بود.یکی از بچه ها ستاره ها رو کنده بود و به من که تو یه کلاس دیگه بودم هدیه داده بود.بعدشم فردا تشرف بردیم دفتر!!یادمه اونروز برای اولین بار با خودکار مشکی مینوشتم هنوز خودکار اون رنگی میبینم تجدید خاطرات میشه برام!منم یادمه کلا مات و مبهوت بودم که چی بگم.تازه برای اولین بارم بود که پام به دفتر باز میشد!
الانم دروغ فکر نمیکنم بگم!ازین به بعد حواسم به خودم هست ببینم میگم یا نه :)

یه داوطلب چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ق.ظ

آهنگ قشنگی بود!

رویدر سوتی چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:53 ب.ظ http://ruydarsooti.blogsky.com/

وبلاگ جدید رویدر سوتی راه اندازی شد.
لطفا حتما اطلاع رسانی و همکاری کنین.

نیسا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.parvaze-lahzeha.mihanblog.com

حتی جنس دروغ ها هم با کودکی فرق کرده...
درسته هر چه بزرگتر میشیم چیزای باارزش زیادی رو توی مسیر زندگی گم می کنیم.

نیره پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

من سعی میکنم دروغ نگم. ولی گاهی مجبور میشم

پگاه پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ

اووووووووووووووووووه چقدم سرت شلوغه یه ماه یه ماه اپ میکنی البته اینجوری خیلی بهتره دیگه تکراری نمیشی و در مورد پستت هم باید متاسفانه بگم بعله این یه حقیقته دلخراشه حالا دروغ گفتن برامون راحت شده حتی گاهی وقتا دیگه عذاب وجدانی هم در کار نیست ولی تصور کن اگه مث پینوکیو موقع دروغ گفتن دماغمون دراز میشد چی میییییییییییشد

مانیسا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:36 ب.ظ

حوای من تقصیر ادم نیس...
این یه تکیه رو خیلی خوشم اومد

حسین جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ق.ظ http://1hossein.mihanblog.com

اونروزا عذاب وجدانمون بیشتر محسوس بود. یادته ورد زبون کودکیمون بود ؛دروغگو دشمن خداست؛ . انگاری عمیقا حس میکردیم خشم خدارو و ترس داشتیم از اینکه حتی یه دروغ کوچیک بی اهمیت بگیم
چیزی که برای من جالبه توجیح قضیه هست : اصلا توجیح گناه که قبح قضیه رو میندازه و ادم رو گستاخ میده برای قدمهای بعدی.
اینروزا هنرمندانه دروغ رو توجیح میکینم و حق مسلم میدونیم . اینقدر منطقی دروغ رو توجیح میکنیم که ذره ای عذاب وجدان نداریم و برای بعدی اماده میشیم ::: اگه نمی گفتم : خب ابروم میرفت ، خب سرمایه هم از دست میرفت ، خب توجهی نداشتم و....
(فعل رو با فاعل "ما" نوشتم ولی منظورم "من" و شخص خودم بود.امیدوارم کسی به خودش نگیره)

حرف دار سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ http://harfdar.blogfa.com

سلام
جالب بود.

دروغ چه چیز بدیه

ساباط جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.sabaat2.mihanblog.com

سلام
همه دروغ میگیم اما باید دید دروغ ما چقدر زندگی اطرافیانمون رو تحت تاثیر قرار میده. شاید گاهی خیلی هم بد نباشه
البته من دروغ گوی خوبی نستم چون وقتی دروغ میگم چهره ام یه حالتی پیدا می کنه تازه زود می زنم زیر خنده

سلام
ادم توی دروغ های بزرگ شاید اینطوری باشه اما دروغ های ساده روزمره فرق دارن
دروغ های روزمره مونرو نمی شمریم هیچ وقت
ساعت چن بیدار شدی؟8 (ولی 10 بیدار شده)
چرا دیر کزدی؟ترافیک بود (ترافیک نبود دیر اومده بیرون)
چرا گوشی جواب ندادی؟ سرم شلوغ بود(شلوغ نبوده حوصله نداشته)
چقدر از اینا و امثال اینا روزانه میگیم؟

پتکی های برباد رفته شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:47 ب.ظ http://petaky.blogsky.com/

ناگفته ها...

سحر جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ http://bosehayedelvapasi.blogfa.com

چقدر دلم برای اسطوره تنگ شده بود...

منم دلم برای خودم تنگ شده
کم وقت میکنم به خودم سر بزنم
راستی ممنون از لطفت

شهر وند رویدر شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ http://ruydary.blogfa.com

سلام.

وبلاگ رویدر شهر اخلاق با موضوع اشعار و داستان های اخلاقی.

لطفا ما را لینک فرمایید.

سپس به ما اطلاع دهید تا شما را لینک کنیم.

با تشکر.

www.ruydary.blogfa.com

محبوبه جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:25 ب.ظ http://sayeban.blogfa.com

محبوبه جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ب.ظ http://sayeban.blogfa.com

چه جالب منم اولین بار کلاس دوم بودم که دروغ شنیدم و به همین اندازه شاخ دراوردم...

پس همدردیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد