اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

شاگرد و استاد


 شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم ." استاد گفت: " عشق یعنی همین چشمانت را وقف نگاهی کن که قدر نگاهت را بداند.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یه آشنا جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ق.ظ

خسته نباشی مهندس جوان
کم کم داری میری تو فاز عاشقا دیگه موقعشه که چند چیز رو از من که چند تا بیشتر از تو پیراهن پاره کردم بشنوی

۱.ویلیام شکسپیر میگه:کسی را که دوسش داری ازش بگذر، اگه قسمت تو باشه بر می گرده ، اگر هم بر نگشت حتماً از اول مال تو نبوده پس بهتر که رفت.

۲.زندگی سه چیز ه

۱.اشکی که خشک می شه
۲.لبخندی که محو می شه
۳.یادی که در عالم فراموشی می مونه
بکوش تا عظمت در نگاه تو باشه نه در چیزی که به آن می نگری.


۳.سعی کن به کسی که تشنه ی عشق است دل نبندی ، سعی کن به کسی که لایق عشق است دل ببندی چون تشنه ی عشق روزی سیراب خواهد شد.


خوب بهش فکر کن بعد یه تصمیم درست بگیر


شیوا جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ http://shandiiiz.persianblog.com

چقدر جالب و دوست داشتنی بوذ...حتما باید یک روز حسابی وقت بگذارم مطالبتون رو بخونم.موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد