اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

چند خبر جالب و خوندنی

یک مخترع آلمانی تلفن مخصوصی اختراع کرده است که توی تابوت مردگان نصب می شود تا بستگان آنها بتوانند بدون آنکه از خانه خارج بشوند و زحمت رفتن به گورستان را بر خودشان هموار کنند، هر قدر دل شان می خواهد با مردگان خود شان درد دل کنند! این تلفن بزودی وارد بازار خواهد شد!

در ژاپن ماموران پلیس، جوانی را که باعث یک تصادف رانندگی شده بود دستگیر کردند، اما وقتی که فهمیدند این جوان باید چند دقیقه دیگر در یک امتحان سر نوشت ساز شرکت کند، او را با اسکورت و آژیر به محل امتحان بردند تا آقا از امتحان عقب نماند!

در چین، یک بنگاه معاملات ملکی، به فروش ملک و املاک در کره ماه دست زده است! این شرکت چینی می گوید: هیچ قانونی وجود ندارد که فروش املاک در ماه را قدغن کرده باشد! ظاهرا هیچ قانونی هم وجود ندارد که از آقایان بپرسد شما مالکیت کره ماه را از کجا به دست آورده اید ؟!

در لس آنجلس، یک راننده تاکسی، قطعه الماسی توی تاکسی اش پیدا کرد که ارزش آن 350 هزار دلار بود. این آقای راننده تاکسی، این الماس گرانقیمت را به اداره پلیس برد و به آنها گفت: مال حرام از گلوی من پایین نمی رود! این آقای راننده، از مهاجران افغان بود که در لس آنجلس تاکسی می راند!

در یکی از جمهوری های پیشین یوگسلاوی -کرواشا- یک تابلوی نقاشی بسیار نفیس، به آقای رییس جمهور این کشورهدیه داده شد. چند لحظه بعد معلوم شد که آقای هدیه دهنده، این تابلوی نقاشی را از یکی از نمایشگاههای هنری آن کشور دزدیده است!

در اسراییل، یک آقای ثروتمندی، پس از یک بگو مگوی حسابی با عیال مربوطه بر سر اینکه او آدم بسیار خسیسی هست و جان به عزراییل هم نمی دهد، گاو صندوق خانه اش را باز کرد و مبلغ 680 هزار دلار پولی را که در گاو صندوق داشت در جلوی چشمان از حدقه در آمده همسرش آتش زد وخاکستر کرد!

در ژاپن، یک خانم ژاپنی، که با یک آقای زن دار سر و سری بهم زده بود، مبلغ 136هزار دلار به یک آدمکش حرفه ای داد تا با شلیک گلوله ای، شر همسر حامله معشوقش را از سرش کم کند. چون این آقای آدمکش به وعده اش وفا نکرد، خانم ژاپنی به اداره پلیس رفت و از آقای آدمکش بخاطر نکشتن آن خانم حامله شکایت کرد!


تحملم حدی داره (طنز)

اگه یه بار همه 20واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش
اگه شما رو با نمره 11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه

اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه

اگه سر مراسم خواستگاری،همونجا،عروس خانوم گفت نه!.........ایشاالله خوشبخت بشه

اگه آمریکا یه موشک اتمی تنظیم کرده درست روی خونه شما !.........مسئله ای نیست

اگه کفشی رو که امروز واکس زدین رو همه لگد می کنن !.........تعجبی نداره

اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسی دعوت شدین !.........مبارکه،عروسی رو که نمی شه نرفت

اگه گار شما به جایی رسیده که خودتون به خودتون ایمیل می زنین !.........اینجوری هم یه صفایی داره

اگه توی انتخاب واحد به شما 13واحد بیشتر نرسیده !.........حتما" حکمتی توی اون بوده

اگه ماشینتون جلوی یه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر گیری بلد نبودین !.........خودتون رو نبازین

اگه بغل دستی شما سر کلاس که اتفاقا" کنار شما ردیف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توی دماغش فرو کرد،شش دور بپیچوند، بعد با یه حالت دورانی بیرون آورد،خوب بهش نگاه کرد و بعد خیلی آروم زیر میز کلاس دستش رو پاک کرد !.........نه !این یکی رو شرمنده . آدمیزاد هم یه تحملی داره

پروفسور حسابی...!

روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.

چگونه دیوانه شدم

از من میپرسید که چگونه دیوانه شدم. چنین روی داد: یک روز، بسیار پیش از آنکه خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند. همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگیم بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم ُ دزد، دزد، دزدان نابکار. ُ مردان و زنان بر من خندیدند و پاره ای از آن ها از ترس من به خانه های شان پناه بردند.
هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد بر آورد ُ این مرد دیوانه است. ُ من سر بر داشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره برهنه ام را بوسید. نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم، و دیگر به نقابهایم نیازی نداشتم. و گویی در حال خلسه فریاد زدم ُ رحمت، رحمت بر دزدانی که نقابهای مرا بردند. ُ
چنین بود که من دیوانه شدم. و از برکت دیوانگی هم به آزادی و هم به امنیت رسیده ام؛ آزادی تنهایی و امنیت از فهمیده شدن، زیرا کسانی که ما را می فهمند چیزی را در وجود ما به اسارت می گیرند. ولی مبادا که از این امنیت، زیاد غره شوم. حتی یک دزد هم در زندان از دزد دیگر در امان است
 
 

دستکاری ضرب المثل ها

چاه مکن بهر کسی ، خسته میشی....

دیگ به دیگ چیزی نمی گه....

شلوار مرد که دو تا شد ، حال می کنه....

گر صبر کنی ، زیر پات علف سبز می شه....

صلاح مملکت خویش ، رئیس جمهور داند.....

جوجه رو هروقت بشمری جیک جیک می کنه.....

عیسی به کیش خود ، موسی به بندر عباس....

کوه به کوه می رسه ، میّت رو زمین نمی مونه....

آشپز که دوتا شد هیچ کدوم غذا درست نمی کنن....

پاتو از گلیمت درازتر نکن ، پات دراز می شه شلوار به پات کوتاه می شه

دیشب که اومدم بخوابم یهو توجهم به این دوتا نوشته افتاد که روی تخت بالایی نوشته شده بود. فهمدیم که کار سال قبلی هاست

اولیش این بود: کاش زمان هم احساس داشت (با خودم گفتم چه رمانیک )

اما دومیش: الا دختر دختر شاه پریونی        تو دخترخاله اسکندرونی!

پس نتیجه گرفتم: دانشجوی خوابگاهی عاشق اگه بتونه تا آخر سال دوم بیاره حداقلش شاعر شعر بالایی میشه

چند تا حرف قشنگ

 

برای داشتن چیزی که تا بحال نداشته اید باید کسی باشید که تا بحال نبوده اید.

از پیری پرسیدم چه زمانی انسان پیر میگردد،فرمود درست آن زمان که از گذشته خودپشیمان شده افسوس آن را بخورد.

وقتی به دنیا میایی در گوشت اذان میخوانند"وقتی میمیری بر بدنت نماز میخوانند"" چه کوتاست عمر به فاصله اذان تا نماز

 

هیچ وقت نگو: من وقت ندارم، تو دقیقا همان قدر وقت داری که کسانی مثل پاستور، میکل آنژ، مادرتزرا، هلن کلر، لئونارد و داوینچی، توماس ج

 

خوشبختی مثل توپی است که وقتی می رود به دنبال آن می دویم و وقتی می ایستد به ان لگد می زنیم!

 

همیشه آنچه را که میبینیم باور نمی کنیم بلکه آنچه را که باور داریم میبینیم

 romantic

 

شازده کوچولو

برای شروع یه لینک کتاب به نام شاده کوچولو اثر آنتوان دو سن تگزو په ری و ترجمه احمد شاملو

این کتاب رو پیشنهاد می کنم حتما در سیستم تان دخیره کنید و مطالعه کنیدچون به نظر منتقدان این کتاب جزو ۱۰۰کتاب برتر تاریخ می دانندو شاملو نیز گفته است بزرگتین افتخار من ترجمه این کتاب بوده است.

شاید این کتاب به ظاهر کودکانه باشه اما بزرگیش تو همونه و در ضمن تو هر خطش یه چیز بزرگ نهفته است

در حقیقت رو من خیلی تاثیر گذاشته

  http://www.shamlou.org/thelittleprince/text/thelittleprince.html