اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

سنگر تکانی

اینقدر موشای تو سنگر زیاد شده بودن که باید براشون راه چاره ای اندیشیده میشد.در پی راه حل بودیم که شیخنا* که صاحب کرامات عالیه ایست به مجلس وارد گشت و علت پریشانی مان را جویا شد و پس از لختی درنگ بگفت:آتش برافروزید و دود به راه بیاندازید تا این موشکان که از خوردن گوشت و استخوان این سربازان بسی فربه گشته اند پای به فرار نهند! و ما نیز چنین کردیم تا خلاف فرمایشات وی نکرده باشیم. سنگرو خالی کردیم و مقداری چوب و تخته هم جمع کردیم و خواستیم آتیش روشن کنیم که دوباره شیخ بیامد و بفرمود:موی در آتش افکنید که موشان تاب بوی موی نتوانند آورد و خواهند گریخت.برا همین هم ما رفتیم سلمانی پادگان و یه گونی مو بر داشتیم و گازوئیل هم روش ریخیتیم و آتیش زدیم.چشمتون روز بد نیبنه عجب بوی گندی راه افتاد.. 

بعد از چند دقیقه این موشا بودن که یکی یکی از تو سنگر می پریدن بیرون و ما هم با پوتین و چوب و سنگ مشایعتشون می کردیم که تشریف ببرن 

نیم ساعت بعد ما مونده بودیم و یه سنگر بد بوی سراسر دود گرفته ... 

 

............................. 

*همان فرمانده قبضه مونه که همیشه تزهای عجیب و غریب میده و ما هم مجبوریم بگیم چشم

ما دیگه کی هستیم؟!

تصادف:کنار خیابون خیلی شلوغ بود.همینطور که تاکسی جلوتر می رفت متوجه شدم زنی با لباس محلی روی آسفالت افتاده و مردم هم دور و برش جمع هستند.راننده تاکسی می گفت زن بخت برگشته با موتور تصادف کرده و کشته شده و الان ۳ساعت میشه که اینجا تو گرما افتاده و برای انتقال جسدش هیچ کاری نکردن! اما چیز دیگه ای که منو خیلی عصبانی کرد این بود که چند نفر که بچه خردسال همراشون بود ایستاده بودن تا جسد رو ببینن!!!ما دیگه کی هستیم؟! 

 

قایق تندرو:می خواستم از قشم بیام بندر.چند روزی بود که دریا طوفانی بود و تو اون شرایط فقط تندروها قادر به حمل و نقل مسافرا بودن.سوار تندرو که شدم از دیدن امکاناتش یکه خوردم. وقتی دیدم تهویه هوا و تلویزیون بزرگ ال سی دی و دستگاه پخش کننده دی وی دی داره.حالا بماند فیلمی که نشون میداد زبان اصلی بود و توش همش گردن میزدن و خون اینور و اونور پاشیده می شد.بچه صندلی بغلی هم بیچاره از ترس کپ کرده بود.همینجوری دهنش وا مونده بود و پلک نمیزد.پدرش هم خیلی ریلکس لم داده بود به صندلیشو فیلم میدید.یکی هم از تو جمع اعتراض نکرد این چه فیلمیه؟!چند دقیقه بعد کمک ناخدا اومد و زد کانال تلویزیون که پخش مستقیم فوتبال بود.یه عده اعتراض کردن که می خوایم فیلم ببینیم و عده هم گفتن فوتبال!بعد از ۱۰ دقیقه جر بحث کردن و هر کی سعی میکرد حرفشو به کرسی بنشونه من دیگه کلافه شدم.صدامو از بقیه بلندتر گرفتم و گفتم:آقا خاموشش کن!مگه نمی دونی ما ایرانی هستیم؟جنبه امکانات رو نداریم همون خاموش باشه بیشتر آرامش داریم!همه یهو ساکت شدن...