ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سوار ماشین که شدیم چند دقیقه بیشتر نتونست تحمل کنه
ازمون اجازه گرفت که سازشو باد کنه
میگفت دلش برا سازش تنگ شده
شصت و دو سالش بود
میگفت نمیتونه ببینه سازش خالی کنارش افتاده باشه
اهل خوزستان جنگ زده بود
میگفت با همین ساز هر پنج بچشو فرستاده دانشگاه
تازه از مراسمی برگشته بود و چهار ساعت تمام ساز زده بود
اما باز به همین زودی دلش تنگ شده بود
هر چی میگفت
همش انگار نشانه هایی از عشق بود
عشق مردی به سازش...
...
زیبا نوشتی
کاش عشق آدمیزاد به آدمیزاد هم اینطوری بود ...
ساز همه زندگی این آدمه که بهش وابسته است
انگار تو ازمن کمتر میای
سلام
اینجا چقدر دیر به دیر آپ میشه! دیگه مثل قبل نیست.
داداش از پیج چهاروم همشو خوندم دمت گرم کارت درسته