دیروز پسر بچه ای با باباش اومدن توی بوتیک پسر خالم
بچهه یه پلاستیک تو دستش بود که سه تا جوجه رنگی توش بود
رو کردم بهش و گفتم: براش چیزی خریدی بخورن؟
اون یه دستشو بالا اورد و گفت: ایناهاش دون خریدم
به شوخی گفتم: اگه میخوای جوجه هات زود بزرگ شن باید شوکولات بهشون بدیا
گفت :نه نمیدم
گفتم :چرا؟
گفت:چون اگه شوکولات بخورن دندوناشون کرم میخوره بعد میریزه!
کلی خندیدیم...
از اون موقع تو فکرم
از کی این سادگی ها رو از دس دادیم؟
از کی این همه هفت خط شدیم؟!
همشون یه گوشه خیابون نشستن
از اول صبح تا الان که عصره
توی گرما
منتظرن یکی بیاد بگه چنتا کارگر لازم دارم
شاید سهمش بشه بره حمالی کنه
کسی محل سگ بهشون نمیده
کسی ادم حسابشون نمیکنه...
اون کارگرای بد بخت
شاید سواد نداشته باشن
شاید از فرهنگ و تمدن چیزی ندونن
شاید کثیف و بد بو باشن
شاید از شهر و کشور ما نباشن
ولی هر چی باشه ادمن
میفهمی ؟!
این دلیل نمیشه مث حیوون باهاشون برخورد کنیم
اونا یه عده ادم بدبختن که با بدبختی دارن یه لقمه نون در میارن...
"شهریار کوچولو گفت: -تو چه کار میکنی اینجا؟
سوزنبان گفت: -مسافرها را به دسته های هزارتایی تقسیم میکنم و قطارهایی را که میبردشان
گاهی به سمت راست میفرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع السیری با چراغهای روشن
و غرشی رعدوار اتاقک سوزنبانی را به لرزه انداخت.
-عجب عجله ای دارند! پی چی میروند؟
سوزنبان گفت: -از خود آتشکار لکوموتیف هم بپرسی نمیداند!
سریع السیر دیگری با چراغهای روشن غرید و در جهت مخالف گذشت .
شهریار کوچولو پرسید: -برگشتند که؟
سوزنبان گفت: -اینها اولیها نیستند. آنها رفتند اینها، برمیگردند.
-جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزنبان گفت: -آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد..."
پ.ن:این خصلت همه آدماست اینکه جایی رو که هستن خوش ندارن ولی باز با این حال خیلی ها از این جایی که خوش ندارن دل هم نمیتونن بکنن! ولی من میتونم!
بندرلنگه داشتن ماهواره ها رو جمع میکردن
پیرزن همسایه خالم به ماموره میگه: "ننه منکه سنی ازم گذشته که بخوام برم فیلمای بد بد ببینم
از تموم فیلمهای ماهواره میشینم فقط فیلم همون دختری که کور شده رو می بینیم
اگه اونم بخواین ازم بگیرین میزنم دستتو قلم میکنم!"
بچه های محلمون دوستای خوبی هستن
همیشه باهمن چه توی فوتبال چه توی کار
وضع مالی خوبی هم ندارن
اکثرشون کارگری ساختمون میکنن
تازگی با هم یه قراری گذاشتن
که هرکدوم از بچه ها خواست خونه بسازه برن کمکش و مجانی کار کنن
بعد از افطار دیدم تو خونه همسایمون نورافکن روشنه
بچه های محله که 20 نفری میشدن دسته جمعی مشغول کار بودن
هر کی یه گوشه کارو گرفته بودو با جدیت کار میکرد
ظرف چن ساعت گذشته یک و نیم متر از خونه رو بالا آوردن
آفرین به معرفتشون
آفرین به تصمیمشون
اگه همه انقدر با معرفت و خوشفکر بودن چه دنیای قشنگی داشتیم...
از بندر لنگه میخواستم برم بندر خمیر.راننده اومد و اول کرایه هاشو جمع کرد
مردی که لباس بلوچی پوشیده بود بهش یه ایران چک 50 تومنی داد اونم بقیشو برگردوند
بیشتر به نظر پاکستانی میومد...
موقع سوار شدن رانندهه دید که گرمه و همه معطلن گفت من بدون 5 تا مسافر حرکت نمیکنم!
هر چه گفتیم که حق نداری سوار کنی و جا تنگ میشه و... فایده نداشت
بلاخره از روی ناچاری دونفر راضی شدنو جلو نشستن
خواستم وسایلمو بزارم صندوق عقب جا نداشت آخه پر از جنس قاچاق کرده بود
مجبور شدم ساک و سایلمو تا بندر خمیر روی پام بزارم
چند کیلومتر که از که از شهر دور شدیم راننده قیافه جدی ای گرفت و رو کرد به بلوچه
گفت: کجایی هستی؟
-بچه زاهدانم
-دروغ میگی معلومه پاکستانی هستی!میخوای تحویلت بدم؟
فهمیدم برا اون 50 تومنی دندون تیز کرده
بلوچه فوری کارت ملیشو در آورد و نشونش داد
راننده ضایع شد! حالا داشت هی ماسمالی میکرد
من که دیگه حسابی داغ کرده بودم بازم سعی کردم خودمو کنترل کنم
فقط بهش گفتم میشه انقد حرف نزنی بجاش صدای پخشو زیادتر کنی؟
امان از این مسافر کشا!
میگم:میشه الان که دور سفره افطار نشستیم بزنی یه کانالی که دعا و قران میخونه؟
میگه:باشه
تا اذان داد و مشغول افطار شدیم میبینه حواسم نیس باز میزنه همون کانال
واقعا دم فارسی وانی ها و کانالای امثالش گرم
هر هدفی داشتن خوب بهش رسیدن!
پ.ن:وقتی مهمونی زبونت بستس
"یه مرد خوب دایره ای میکشه و زن و بچه هاشو توش قرار میده
مرد خوبتر دایره ای بزرگ تر میکشه و علاوه بر اونا،خواهرو بردار و مادرو پدرشو هم توی محدودش جا میده
اما یک انسان بزرگ دایره ای خیلی خیلی بزرگتر میکشه..."
"فیلم 10000b.c"
الان فرودگاه بودم .کلی شلوغ بود
یه عده پسر مو فشن و دخترای تریپ خفن هرکدوم با یه دسته گل توی دستشون وایساده بودن
جداً فکر کردم حتما جدیدا پرواز لندن یا نیویورک به بندر افتتاح شده
جلو رفتم دیدم نه، پرواز حاجی ها از مکه ست!
حاجیا هرکدوم با دوتا گاری پراز چمدونای رنگ وارنگ وارد شدند
خانومی رو توی جمع دیدم که هفتا چمدون همراش داشت!!!
یادم رفت بپرسم وقت هم کردن برن خونه خدا یا از دور براش دست تکون دادن!
یادمه قدیما سوغات حج خرما و آب زمزم و تسبیح بود
اما مثل اینکه تازگی چیپس پرینگلز و لوازم آرایشی جاشو گرفته