اون موقع ها که بچه بودیمو بیشتر از دو دو تا نمی دونستیم
همیشه به جواب چهار می رسیدیم
اما حالا که بزرگ شدیم
و هزار و یک فرمول و قاعده و اصول بلد شدیم
دیگه هیچ وقت دو دو تامون چهارتا نشد
خیمه شب باز عروسک هایش را به صف کرده بود.
برای اینکه تصمیم بگیرد کدامشان را بسوزاند
شیر یا خط می انداخت
وای بر منِ عروسک
که زندگی ام به قرعه یک سکه بند باشد!
دلم میخواد برم ساحل
نیمه شب
وقتی همه خوابن
موجا رو ببینم که بیدارن
پاهامو بزارم توی آب
حس کنم در اون لحظه
موج ها فقط برای رسیدن به پاهای من به ساحل میان
فقط بخاطر من...
وقتی بچه ای
خاطراتت مثل یه چمدون کوچیکه
میتونی هم زمان به همشون دسترسی داشته باشی
وقتی بزرگ میشی
مثل خونه هزارتو میمونه
نمیتونی همه خاطراتتو یه جا داشته باشی
انقدر شلوغه که خیلی از خاطراتت فراموشت میشه
هرچند که اونا هنوز یه جایی یه گوشه ای هستن
فقط تو فراموش میکنی که بهشون فکر کنی
گاهی برای همیشه...
دنیا به طرز کنایه آمیزی مسخرست
آدم گاو رو میکشه
از چرم گاو زین درست میکنه
میندازه رو کمر اسب
تا از اسب سواری بگیره...
این وسط
بعضی ها گاون که پوستشونو قلفتی می کنن
بعضی ها اسبن که ازشون سواری میگیرن
بعضی ها هم ادعادی آدمیت میکنن!
در سرزمین خوابگردها
مرا به دار آویختند
پرسیدم چگونه دانستید از شما نبودم؟
گفت: خوابگردها به ساعت نگاه نمی کنند!
یکی از اولین چیزایی که تو زندگی از دست دادم ریسک از دست دادن چیزایی بود که نمیخواستم از دست بدم
بعضی مشکلات اگه حل نمیشن
خب لابد نمیشن دیگه
بجای لج کردن و غصه خوردن
بزارش یه گوشه
تا انقد باهاش چشم تو چشم نباشی!
حتی اگه در توانت باشه
هیچوقت گوشی موبایلی انتخاب نکن که بلد نباشی از اکثر امکاناتش استفاده کنی
چون اون وقت تو می مونی و یک گوشی ای که هیچ فرقی با مدل پایینترش نمیکنه
و تنها حسرتش میمونه برات که چرا انقدر برای بدست آوردنش هزینه کردی
و از اونور گوشی ای میمونه که هیچوقت نتونسته هنراشو رو کنه
و حسرتش از داشتن صاحبی که هیچوقت قدر کارایی شو نمیدونه...
عجیب بعضی آدما شبیه بعضی گوشی ها هستن
مغز من خیلی دیکتاتوره
همچیو میخواد تحت اختیار خودش قراره بده
دستمو مجبور میکنه کانالو عوض کنه
در حالی که اصلا حالشو نداره
اما مجبوره چون مغز من میگه
پاهامم همینطور
اونو هم مجبور میکنه راه بره هرچند خستشه
راستش همه ی اعضای بدن برده ی مغزن
اما وسط این قلمرو دیکتاتوری بزرگ
فقط دله که هر کاری دلش میخواد میکنه...
پ.ن: دانلود آهنگ مورد علاقه من
آدم قرار نیست همه حق هاشو توی این دنیا بگیره
یه سری حق هارو باید گذاشت واسه اون دنیا
بزار یه چنتا طلب واسه خودت پس انداز داشته باشی
اون دنیا رو چه دیدی شاید به دردت خورد
پ.ن: دانلود آهنگ مورد علاقه من. مشاهده متن آهنگ
علم احتمال میگه
اگه احساس میکنی بیش از حد آدمای مزخرف دوروبر تو گرفتن
به خودت شک کن شاید اون آدم مزخرف تو باشی!
اما نمیدونم چرا من حس میکنم چند مدته بیش از حد آدمای مزخرف دوروبرم هستن
یه چیزی بهت میگم که تو هیچ کتابی نمیتونی پیداش کنی.
یکی از شروط موفقیت اینه بتونی پاتو بزاری روی صورت دیگران و از روشون رد شی!
اگه نمیتونی دنبالش نباش
قانع باش
به همین چیزی که داری
به همین چیزی که هستی!
نگاهش به یک گوشه خشک شده
با هیچ کس حرف نمیزند
حتی از جایش تکان نمیخورد
رفت و آمد آدم ها برایش مهم نیست
به نگاه آنها اهمیت نمی دهد
مانکن مغازه ام مدت هاست فقط به آن گوشه خیره شده
به آنجایی که روزی مانکنی زیبا بود
و دیگر نیست...
پ.ن: این لینک رو ببینید!
دنیای عیجیبیه
خیلی عجیب
مسیحی ها با یهودی ها و مسلمونا دشمنن
یهودی ها و مسلمونا هم هر کدوم به نوبه ی خودشون با بقیه دشمنن
یهودی ها مسلمونا رو میکشن
مسلمونا بمب میبندن به خودشون یهودی ها رو میکشن
بودایی ها که دینشون بیشتر شبیه مکتب عرفانیه میان وسط مسلمونا رو میکشن
مسلمونا میرن مسیحی ها رو میکشن
مسلمونا حتی به خودشون هم رحم نمی کنن
شیعه سنی رو میکشه
سنی شیعه رو میکشه...
این یعنی چی؟؟!
دین اومده مردم رو به خوشبختی برسونه یا بدبختشون کنه؟
دین این کارو با ما کرده؟
یا ما این کارو با دین؟!
پ.ن: دانلود آهنگ مورد علاقه من
همیشه با چشمای باز میخوابم
خانواده و دوستام مسخرم میکنن
اما من مشکلی ندارم
دوست دارم با چشمای باز بخوابم
و با چشمای باز هم از دنیا برم
خیلی بده آدم چشم بسته از دنیا بره...
دقیق یادم نمیاد
فکر کنم یه فیلمی بود
به دخترش میگفت:"اگه جایی به مشکل برخوردی هیچوقت نگو کمک!
چون هیچکس به دادت نمیرسه
توی اینجور مواقع بگو آتیش!!
همه برای خاموش کردن آتیش میان
چون اونموقع پای جون خودشون هم میاد وسط!"
آدما کمک میکنن ولی فقط جاهایی که پای منفعت خودشونم وسط باشه
توی تاریکی شب رفتم قبرستان.تنها بین قبرها قدم زدم.برخلاف تصورم اصلا ترسناک نبود. به قبرها نگاه کردم. چقدر آروم، چقدر بی صدا، همه کنار هم خوابیده بودن.هیچکدوم حسودی نمیکردن.هیچکدوم به هم دروغ نمیگفتن.هیچکدوم غیبت نمیکردن هیچکدومشون باهم دشمنی نداشتن...
عجیبه فقط ما زنده ها هستیم که توی جای خودمون تنگیم. کینه و نفرت داریم.حرص میخوریم با همه لج میکنیم غم میخوریم.هیچوقت به خودمون نمیگیم اخرش که چی؟!
مرگ عزیزان یه یاددآوریه.یه تلنگره، که دوباره یادمون بیاره چیزی رو که ماها هی فراموش میکنیم. اینکه خوب زندگی کنیم.بفهمیم زندگی فقط امروز رو فردا کردن نیست.زندگی فقط لحظه هاییه که می خندیم که عشق می ورزیم که شادیم.بقیش فقط گذران عمره
این تلنگرهای سخت میان که ما دوباره به معنیش پی ببریم امیدوارم این تلنگر ها بیهوده نبوده باشن!
درگذشت عمو خرم رو به بابا احمدم و میلاد جان و بچه های گلش و خانواده داغدارش تسلیت میگم
همچین فوت عماد براندیش عزیز که به همون اندازه قلبمو لرزوند رو به خانواده محترمش تسلیت میگم
و فوت خواهر صبورمان فاطمه جعفری رو به دوست عزیزم جاوید و خانواده صبورش تسلیت میگم
پ.ن:میگن آدما دوبار میمیرن یکبار وقتی که آخرین نفس از بدن خارج میشه و بار دوم وقتی که آخرین نفر اسمی ازش میبره و بعد برای همیشه در یادها گم میشه.نذاریم بار دوم اقلا بزودی اتفاق بیوفته
همیشه توی بازار میگرده،همه ی بازاریا میشناسنش.یه زمانی شر بود. اما خب شریش مال قبل بوده و من اون روزاشو ندیدم الان خیلی آرومه.بعضیا میگن از وقتی تصادف کرده دیوونه شده.اهالی بازار خیلی مسخرش میکنن و سربسرش میذارن. ولی من هیچ وقت دیوانه بازی ازش ندیدم.فقط میاد یه چرخی توی بازار میزنه و میره.با همه هم خوبو مهربونه.وقتی به کاراش دقت میکنم می بینم خیلی نرماله.اما میدونین که،اگه همه یه نفرو دیوونه یا خل و چل فرض کنن دیکه کسی نمیاد در این مورد تجدید نظر کنه.هر وقت میاد تو بوتیکم باهاش عادی رفتار میکنم.سعی می کنم بدون هیچ پیش زمینه ای باهاش برخورد کنم.اونم از این نوع رفتارم خوشش میاد.فکر کنم یجواریی باهم دوست شدیم...
پ.ن:چند بار شده همین پیش زمینه ها باعث شه واقعیتو اونجوری که هست نبینین؟!
با خودم فکر میکنم آدمی هر لحظه ممکن است بمیرد،همینطور ناغافل! حتی حین تایپ این مطلب، پیش از آنکه به پایانش برسانم.اگر بمیرم تکلیف این مطلب چه میشود؟تکلیف حرفی که ادا نشده ،کاری که تمام نشده است چه میشود؟در زندگی ام هزاران کار تمام مثل این مانده است که باید انجام دهم که بدون آنها وجود من در این دنیا معنایی نخواهد داشت.گمان نمیکنم زندگی ام را به آنجایی رسانده ام که نقشی در این جهان ایفا کرده باشم .اینکه داستانی شده باشم که میتواند به اتمام برسد و باز با این اوصاف ممکن است این داستان ناتمام خاتمه یابد.این فکر کلافه ام می کند.با عقلم جور در نمی آید.آدم ها مهره ی بازی نیستند که هروقت دلشان بخواهد آنرا از بازی بیرون بیاندازند!
توی مسافرتم به شمال وقتی یجا اتراق کرده بودیم که نهار بخوریم، زدم یه مورچه رو له کردم.همینجوری بی هیچ دلیل خاصی، اونم کجا تو دل طبیعت جایی که حریم ما ادما نبود.مطمئنم مورچهه انروز صبح وقتی از خونش بیرون میومد به اخرین چیزی که فکر میکرد این بود که توسط یه ادم کشته بشه...انگار دوهزار کیلومتر راه رو اومده بودم تا در لحظه موعود جایی باشم که به زندگی اون مورچه خاتمه بدم.خودش لابد اسم اینو میذاره تقدیر ولی من میگم بدبیاری محض!
***
یادمه توی سربازی هم یبار مورچه ای رو له کردم.افشین نگام کردو گفت:سر از کارای تو در نمیارم همیشه حواست به مورچه ها هست نمیذاری کسی لگدشون کنه چندبار خودت مانعم شدی ولی الان بی دلیل زدی مورچه رو کشتی
بهش گفتم:"ادما گاهی دلشون میخواد بی دلیل پا بزارن روی عقایدشون و لهش کنن"
و فکر کنم اینجور موقع هاست که ادما یه گندی به زندگیشون میزنن
همینجوری بی دلیل...
دیشب تا دم صبح مغزم داشت سرمو میخورد
نمیذاشت بخوابم
گفتم سرمو بکنم بزارم توی کمد
ازش دور باشم یکم
شاید بتونم بخوابم
سرمو کندم گذاشتم توی کمد
چشممو که باز میکنم
میبینم توی کمدم
لعنتی!
من توی سرم زندگی میکنم!!
معمولا گلهای قشنگ خیلی نازک نارجین
کلی مراقبت لازم دارن تا گل بدن
گلهاشون زود هم از بین میره
اون گلها کلی هم به خودشون مغرورن
غرورشون به زیباییشونه و بخاطر همون زیبایی زود از بین میرن
اما امروز توی شوره زار بوته ای رو دیدم
فروتنانه گل داده بود
توی بدترین شرایط ،وسط بیابون خدا
راستش گلشم زیاد قشنگ نبود
کلی خار داشت
اما همین خارها آبو درون خودشون ذخیره میکنن
باعث میشه زنده بمونه
اون گل زندگی در شرایط سختو خوب یاد گرفته...
قفل در خونه ام توی بندر خمیر برعکس باز و بسته میشه
این دو روز که اومدم خونه ی رویدر هر قفلی رو میچرخونم تا باز کنم میبینم دارم میبندمش
غیر ارادی با خودم میگم این قفلا چرا همشون برعکس وا میشن؟!
آدمیزاده دیگه...
وقتی به یه کار اشتباه عادت کرد احساس میکنه داره کارو درستو انجام میده
انوقته که فکر میکنه همه مردم دارن اشتباه میکنن!
دقیقا این موقع سال که میشه
خورشید خستش میشه
اونجوری که باید و شاید نمی تابه
راستش... یجورایی بهش حق میدم
کل سال رو بدون حتی یک روز مرخصی تابیده
خب حق داره سه ماهو بصورت پاره وقت کار کنه
بهش سخت نگیرید
الان زنی رو دیدم که لای آت آشغالای میوه فروشی میگشت
داشت گوجه گندیده و سیب زمینی خراب شده رو سوا میکرد
که شاید بتونه غذایی بشه برای بچه های گرسنش
این صحنه ها دیگه مختص تلویزیون نیست
اینا دیگه جزو عجایب نیست
در هر لحظه در هر گوشه شهر داره یکی از این اتفاقا میوفته...
نشسته بودیم
داشتیم درد و دل میکردیم
از آرزوهاش میگفت
چقد برنامه داشت
چقد ارزو
اما مرد
چن سال پیش مرد
تو اوج جوونی
تصادف کرد
دیگه نیست!
نه خودش نه اروزهاش
یک جوون 21 ساله...
اجل اومد سراغش
بدون هماهنگی
میتونست سراغ من بیاد
یا حتی تو...
نخل خونمونو قطع کردیم
چون نمیشد جابجاش کرد همونجا آتیشش زدیم
اصلا شعله نکرد
دود هم نکرد
فقط کم کم توی خودش سوخت
مث پکی که به سیگار میزنند
بعد از یک هفته سوختن
هیچی ازش نموند
جز یه مشت خاکستر نرم که باد با خودش برد
انگار نه انگار روزی درخت نخلی اینجا بود
من و اون نخل چقدر حس های مشترکی داریم...
باد شدیدی می وزید
آشغالا رو به اینطرف و اونطرف می برد
رفتگر بدبخت داشت پی اونا میدوید
هر چه تقلا میکرد فایده نداشت
انگار خدا شوخیش گرفته بود
شاید هم امتحانی بود برای صداقت رفتگر...
میگه آهنگ جدیدا برات بزارم یا قدیمیارو؟
میگم جدیدا
بعد یه اهنگ عهد عتیق میزاره
میگم این چیه؟
میگه جواد یساریه جدیده،میخوای اهنگ قدیمیاشو بزارم؟
میگم نه تورو خدا همین خوبه!
پ.ن:حالا همین شده حکایت ما
+ راستی فلانی چیکار میکنه؟
- زن داره بچه داره...
+ نه منظورم اینه شغلش چیه؟
- ساده ای ها،آدم با این همه مشغله مگه میرسه کار دیگه ای هم انجام بده؟!
+ آها از اون لحاظ!
ما هممون میدونیم
ما هممون همچیو میدونیم
بقال سر کوچه مون خیلی میدونه
همیشه برای مدیریت جهانی طرح داره
اگه بقال نشده بود احتمالا رئیس سازمان ملل بود الان
ما هممون میدونیم
ما هممون همچیو میدونیم
نیازی به دکتر رفتن نداریم
کافیه به اولین نفری که رسیدیم دردمون رو بگیم تا 120 نوع داروی موثر برامون تجویز کنه
از هر موضوعی بحث بشه
هیچکس نمیگه نمیدونم
چون ما هممون میدونیم
چون ما هممون همچیو میدونیم...
پ.ن:یه روز یه بنده خدایی یه سوالی ازم پرسید و من گفتم نمیدونم.نفر کناریم بهم گفت اگه نمیدونی هم بگو میدونم مردم ازت یه انتظار دیگه دارن "وجهه"ات خراب میشه!! از اون روز به بعد معنی وجهه دستمم اومده!
"شهریار کوچولو گفت: -تو چه کار میکنی اینجا؟
سوزنبان گفت: -مسافرها را به دسته های هزارتایی تقسیم میکنم و قطارهایی را که میبردشان
گاهی به سمت راست میفرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع السیری با چراغهای روشن
و غرشی رعدوار اتاقک سوزنبانی را به لرزه انداخت.
-عجب عجله ای دارند! پی چی میروند؟
سوزنبان گفت: -از خود آتشکار لکوموتیف هم بپرسی نمیداند!
سریع السیر دیگری با چراغهای روشن غرید و در جهت مخالف گذشت .
شهریار کوچولو پرسید: -برگشتند که؟
سوزنبان گفت: -اینها اولیها نیستند. آنها رفتند اینها، برمیگردند.
-جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزنبان گفت: -آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد..."
پ.ن:این خصلت همه آدماست اینکه جایی رو که هستن خوش ندارن ولی باز با این حال خیلی ها از این جایی که خوش ندارن دل هم نمیتونن بکنن! ولی من میتونم!
بچه های محلمون دوستای خوبی هستن
همیشه باهمن چه توی فوتبال چه توی کار
وضع مالی خوبی هم ندارن
اکثرشون کارگری ساختمون میکنن
تازگی با هم یه قراری گذاشتن
که هرکدوم از بچه ها خواست خونه بسازه برن کمکش و مجانی کار کنن
بعد از افطار دیدم تو خونه همسایمون نورافکن روشنه
بچه های محله که 20 نفری میشدن دسته جمعی مشغول کار بودن
هر کی یه گوشه کارو گرفته بودو با جدیت کار میکرد
ظرف چن ساعت گذشته یک و نیم متر از خونه رو بالا آوردن
آفرین به معرفتشون
آفرین به تصمیمشون
اگه همه انقدر با معرفت و خوشفکر بودن چه دنیای قشنگی داشتیم...
"یه مرد خوب دایره ای میکشه و زن و بچه هاشو توش قرار میده
مرد خوبتر دایره ای بزرگ تر میکشه و علاوه بر اونا،خواهرو بردار و مادرو پدرشو هم توی محدودش جا میده
اما یک انسان بزرگ دایره ای خیلی خیلی بزرگتر میکشه..."
"فیلم 10000b.c"
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست کی بوده
هیچ کس به حرفاش توجه نمیکنه
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست غرور داشته
هیچ کس بهش احترام نمیذاره
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست دل داشته
هیچ کس به پای دلتنگی هاش نمیشینه
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست چه کارایی کرده
هیچ کس زحماتشو یاد نمیاره
تنها یه گوشه کز میکنه
تا بمیره...
وقتی مرد دو روز غصه می خورن
بعد ساده لوحانه میگن با نبودنش کنار اومدیم
آیا با این بلاهایی که قراره وقت پیری سر خودت بیاد هم میتونی کنار بیای؟
می تونی؟...
پی نوشت:امروز مادربزرگی که تک تک شبای بچگیمو با شنیدن قصه هاش خوابم برده بود رو از دست دادم
وقتی که کسی بهت اهانت میکنه
لطف بزرگی بهت کرده
چون یادت میاره اهانت کردن تا چه حد ممکنه حال آدمو بد کنه
به هر حال
منکه دوس ندارم کسی از این لطف ها بهم بکنه
ولی شاید گاهی یادآوریش برای بعضیا خوب باشه...
این عکس برنده بهترین پوستر "زاپن پس از فاجعه"است
اما بنظر من اگه از بالا به پایین توجه شه میتونه برنده بهترین پوستر"ایران پس از یارانه"بشه!