ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اگه دقت کرده باشین بچه های کم سن و سال زیادیو می بینین که توی بازار و کنار خیابون مشغول کارن.بعضیاشون برای خودشون کار میکنن بعضیا هم برا یکی دیگه.بیشتر مورد استفاده از اونا وقتیه که جنسیو که ادم بزرگی نتونه بفروشه میدن اون بچه ها بفروشن.در واقع به نوعی از حس ترحم مردم سواستفاده میکنن.
یه پسر بچه سه چهار ساله ای هست که هر روز توی بازار میچرخه و غذای پارسل میفروشه.غذاش هم انقدر افتضاح و بی کیفیته که حد نداره اما بازاریا چون می بینن بچهه دستشه و میره و میاد دلشون میسوزه و ازش میخرن!
دور و برمونو که نگاه کنیم میببینم بچه های زیادی مثل اون وسیله شدن تا عده ای با استفاده از حس ترحم ما کاسبی کنن!
یاد اون داستان افتادم که: "روزی مردی کودکی رو میبینه که یه بسته ای بزرگ دستشه و نمی تونه جابجاش کنه میره کمکش می کنه.توی راه از پسره می پرسه کی اینو داده ببری؟میگه بابام. می پرسه مگه نمیدونست که نمیتونی ببریش؟ گفت: چرا ولی گفته بلاخره یه خری پیدا میشه که کمکت کنه!! "
سلام. یکی از همین ها روی یکی از پلهای عابر پیاده میشینه و مردم رو وزن میکنه. دیدنش برای من که خیلی سخته.
به نظرم باید دعا کنیم به جان دولت خدوم!!!!
به من هم سر بزن
یکی دیگه از اونا یه پسر موز فروشه که از صبح قبل از ما توی بازاره و موزا دستشه و داد میزنه موز موز تا وقتی هم که میخوایم تعطیل کنیم هم هست...
وقتی وسه فروختن کالا از یه بچه استفاده میشه ، شاید فقط مظلومیت اون بچه هه به چشم بیاد که زندگی رقت انگیزی داره ! اما عمق فاجعه اینجاست که بعد از چند وقت که اینجوری از "حس ترحم"مردم سو استفاده میشه دیگه حس ترحمی باقی نمیمونه و اینجوریه که عواطف انسانی و در کل انسانیت از بین میره ! اگه دقت کرده باشی تو یه نگاه معمولی زیاد این بچه های دست فروش به چشم نمیان و یه پدیده عادی تلقی میشه و کم کم داره اون کراحت خودشو از دست میده ! این مشکل باید ریشه ای(!)حل بشه !
حرف شما کاملا صحیحه با مشکلو اساسی حل کرد که نمیشه!
امیدوارم لا اقل غیر اساسی حل بشه
خسته نباشید.
سلامت باشید
سلام
یه لحظه اون جنسیو که آدم بزرگها نمیتونن بفروشن داشتم سوء استفاده جنسی میخوندم نمیدونم چرا؟!!
سلام دکتر جان
خب شاید به این علته که ازبس این کلمه(سواستفاده جنسی)شنیدین در رسانه ها و جاهای دیگه که ناخوداگاه هرچیز مشابهی که میشنوی ذهنت به سمت اون سوق پیدا میکنه
کیبورد راس میگه.دیگه حسی باقی نمونده بنده شخصا وقتی همچین صحنه ای رو میبینم خیلی عادیم و هیچ احساس بم دس نمیده چرا!!!؟ کافیه 2بار از بازار روز بندرعباس رد بشی!صحنه های تاسفباری رو خواهی دید.مثلا من دیدم بچه ای رو ک سر تا پاش باند بستن و نشوندنش وسه گدایی.حالا دیگه کاملا عادی شده!آخرشم بر میگرده به ادمای نفهم که این کار رو میکنن.از اون نفهما که واسه نفهمیدن پول میدن
به نظر من بهترین کمکی که به اون بچه ها می تونیم بکنیم اینه که ازشون خرید نکنیم.البته به شرطی که مطمئن باشیم که برا یکی دیگه کار میکنن نه برای خودشون
ببینید . این بچه ها وسه گذران زندگی روز مرشون مجبورن این کار رو بکنن ! مسلما اگه نیازای زندگیشون تامین بشه هیچ وقت همچین کاری نمیکنن ! باید یه سازمانی (مثلا بهزیستی) باشه که اینا رو شناسایی کنه و به دادشون برسه ، که متاسفانه نیست !
شما راه دیگه ای بلدی؟
این بچه اگه بصورت اصولی و برای درامد خودش کار کنه من حرفی ندارم بلاخره این جبر زندگیه و کاری از ما ساخته نیست.بلخره زندگی چیزی فرارتر از این حرف زدنا و شعار دادناست دوست من
اما تا قسمتی هم حق با شماست اینو انکار نمیکنم اما چه فایده
یه کسی مثه منم که همیشه میگم این بچه را باید یکی مثه من ببره بزرگ کنه که کسی کودک ازاری نکنه.
اخه چنتا رو میشه اینجوری نجات داد خواهر من؟
یکی؟ ده تا؟ صدتا؟هزارتا؟...
باید فرهنگ جا بندازیم زمان می بره ولی کاربردی تره
از همین امروز منو تو و سایرین...(هرچند اینم شعاره ولی عملیه در عوض)
سلام
این مشکل همیشگی کشور ماست البته تو کشورهای دیگه مثل هند هم پررونقه! فکر کنم سازمان بهزیستی باید کاری بکنه. یادم میاد چند سال پیش تو دوره کارشناسی همیشه تو یکی از پایانه های اتوبوسرانی پسرک بامزه ای بود که آدامس می فروخت بیشتر وقت ها ازش آدامس می خریدم بعد با همدیگه می خوردیم خیلی باحال بود همه دلخوشیم این بود که مدرسه می رفت. نمی دونم چرا اینقدر نگران مدرسه رفتنش بودم الان هم چند ساله ندیدمش.
شما از نوع خوبش گفتی بزار من از نوع بدش بگم
توی ترمینال مسافربری بندرعباس پره از بچه های دست فروش. یه چنتاییشون هم واکسین که به شدت پررو و بی ادب هستن تا یکی روی صندلی سالن انتظار میشینه به سمتش حمله ور میشن و میافتن به جون کفشاش!
هرچقدر هم بگی نمیخواد و لازم نکرده ول نمیکنن حتما یا باید بزنیشون یا داد و بیداد راه بندازی تا بیخیالت شن
همیشه با خودم میگم اینا وقتی بزرگ شن چی از آب در میان؟!!
فکر نکنم اونا اصلا از آب دران
منم دقیقا همین فکرو میکنم
رو هم رفته آدم مزخرفی به نظر میای البته در بیکار و الاف بودن شما که جای هیچ شک و شبهه ای نیست
کشته مرده یقینت شدم!!!
به از شخصیت شما نباشه یه وقت. جون اسطوره ناراحت میشما
به شدت با این مطلب موافقم
به شدت مرسی!
پارسال یه چند تا بچه جلو راهمو گرفتنُ با التماس می خواستن قرآن جیبی بفروشن! فکر می کنم این یعنی حس ترحم+ حس ترس یا گناه!
ترس از این که اگه ازشون نخری با خدا مقابله کردی
نه جانم مقابله با خدا نیست اونا دارن از کلام خدا هم سوءاستفاده میکنن!
برای دل خودت خواستی بخر ولی بخاطر ترحم یا حس گناه اصلا!!
سعدی داستانی داره که یه وزیر جون یک سارق زاده رو از مرگ نجات میده و تربیتش میکنه ولی اون سارق زاده عاقبت میزنه وزیر و پسرهاش رو میکشه و بجای پدرش می شینه.
نتیجه داستان اینه که به الکی دلتون به حال هر بدبختی نسوزه و در حد وسع و توان و ظرفیت او بهش کمک کنین.
حالا این پسره هم درسته که بیچاره است ولی وقتی غذای بد میفروشه دلیلی نداره بخواهی سلامتی خود رو تباه کنی بخاطر او
حرق من هم همینه داداش
آدم دلسوزیشو ببره جایی که واقعا لازمه!
چی؟؟
اون چی بود؟؟
غذای پارسل ؟؟!!
من متوجه نشدم..
یعنی چی..؟؟
منم دلم ریش میشه وقتی میبینم ولی باز بیشتر از بچه ها دلم برا پیر مرد پیر زنها ریش میشه.. :(
غذای پارسل یعنی همون غذا که درست میکنن توی ظرف یه بار مصرف میکنن و ظهرا توی بازار میفروشن