انسانم ارزوست
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ
خیلی از ما آدمکها در مواقعی سعی می کنیم همانند دیگری شویم و همانند دیگری فکر کنیم. با یکدیگر تبادل افکار داریم،از افکار همدیگر سواستفاده و گاها استفاده می کنیم و اندیشه های یکدیگر را می دزدیم. چه بسیارند کسانی که با مطالعه فقط یک کتاب از شخصی سریعا رنگ عوض کرده و با او یکی میشوند.!!چه وحشتناک است دیگری بودن. چه بسیارند ادمکها و چه اندک اند اندیشه ها!کاش می توانستم و می توانستیم خودمان باشیم. لحظه ها در حال سپری شدن،ادمک ها در حال تکثیر شدن و اندیشه ها در حال دزدیده شدن هستند.!!دیگر آینه ها نیز به ما حقه میزنند! وحشتناک است!وحشتناک و شاید تهوع آور.
مرسی بازم قشنگ گفتی و غم انگیز آدم یاد دنیای اصطکاک سطح آهن و آسفالت می افته که توش دیگه از خوبی و لطافت خبری نیست
بیخیال
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 02:54 ق.ظ
من همیشه تو این وضعیت سر فصل وبلاگ شما رو مثال میزنم. اگر خدا میخواست من هم مثل تو فکر کنم تو را نمی آفرید...
همه راهشون از هم سواست پس دلیل نداره مقلد دیگران باشیم و جا پای اونا بزاریم.من هیچوقت نمیتونم مثل شما بشم و شما هم هیچوقت نمیتونی مثل من بشی. شده مثال زاغ و چی چی بود تو دبیرستان میخوندیم؟؟؟ که زاغ اصول راه رفتن خودشو هم اخر سر یادش رفت.متاسفم واقعا برا بعضی ها...
اول جناب کبک بود دوست من گوسفند اگه گوسفند نبوداینکارو نمیکرد! ما که آدمیم چرا؟!
من خری بیش نیستم چگونه آهو شوم به این جست و خیز گوسفند !
هیچ کاری نکن نمیشه!
O.D
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 05:20 ق.ظ
برادر عزیزم ،
نوشتههات جالبه، و دغدغههات قابل تحسین.
با تو موافقم که تقلید صرف از جانب گوسفند، ثمری جز یه کمدی تأسف بار نداره.
با این حال گوسفندان زیادی را میشناسم که با تلاش و پیگیری نسبی، تونستن به مقام "گوسهو" (گوسفند+آهو) برسند.یعنی وقتی میخوان راه برن تا وقتی آگاهیشون بالاست، شبیه کبک راه میرن،قاطی که میکنن یه لنگ کلاغ میشن یه لنگ کبک!
و یقین دارم که میتونن بهتر هم بشن...چه بسا همه ما،در بعضی ابعاد، تا اندازهای گوسفند ماندیم .
از شوخی گذشته، دیدگاه من اینه که شاید بهتر باشه به این قضیه با نسبی گرأیی بیشتری نگاه کنیم.مثلن چه بسا آموزش بتونه خیلی مفید باشه.یا تغییر محیط، یا هر چیز دیگهای که بتونه ساختار جامد ذهن گوسفند ما رو کمی منعطف کنه.
مثلن، فکر کنم میشه با نوشتارهای هدف مند، به گوسفندها بگیم که چقد جهل، زشت و مخربه.و چقد آگاهی به نفع همه ما، من جمله خودشونه.؟یعنی ،هر چند دشوار اما با "خوشبینی" و امید بیشتری به مشکلات نگاه کنیم.میدونم سخته اما بیان برهنه نا هنجاریهای اخلاقی و اجتماعی ،بدون اینکه ساختار کل جامعه و چیزی که توی سر افراد آن جامعه میگذار رو مد نظر قرار بدیم، ما رو تبدیل به یکی ،مثل صدها روشنفکر دیگه میکنه که خیلی خوب بلدن حکم صادر کنن ،متهم کنند و با خود شیفتگی بگن که چقدر اغلب مردم از غافله عقبن..
و این این موضوع کل نگری یک مساله ،به نظر من، سه جانبه است.ساختار، من و بقیه آدما.مطالعه هر کدوم از اینا ناچار به بقیه ربط پیدا میکنه و این درکی که ما پیدا میکنیم، هم به ما از حساسیتهای شخصیمون میگه، هم از مشکلات ساختاری میگه و هم درباره فهمی که هر قشر از آدما آدما دارن.
نتیجه این روده درازی من اینکه شاید سازنده تر این باشه که هنگام برخورد با موارد اجتماعی ،قضاوت رو بسپاریم به یک عقل سرد.
بی مزه نه تک داشت نه تم
نظر لطفتونه
خیلی از ما آدمکها در مواقعی سعی می کنیم همانند دیگری شویم و همانند دیگری فکر کنیم.
با یکدیگر تبادل افکار داریم،از افکار همدیگر سواستفاده و گاها استفاده می کنیم و اندیشه های یکدیگر را می دزدیم.
چه بسیارند کسانی که با مطالعه فقط یک کتاب از شخصی سریعا رنگ عوض کرده و با او یکی میشوند.!!چه وحشتناک است دیگری بودن.
چه بسیارند ادمکها و چه اندک اند اندیشه ها!کاش می توانستم و می توانستیم خودمان باشیم.
لحظه ها در حال سپری شدن،ادمک ها در حال تکثیر شدن و اندیشه ها در حال دزدیده شدن هستند.!!دیگر آینه ها نیز به ما حقه میزنند!
وحشتناک است!وحشتناک و شاید تهوع آور.
مرسی
بازم قشنگ گفتی و غم انگیز
آدم یاد دنیای اصطکاک سطح آهن و آسفالت می افته که توش دیگه از خوبی و لطافت خبری نیست
سلام
آخی جالب بود. البته شاید شود ولی به خون جگر شود
البته سنگ هم در مقام جست خیز به هیچی نمیرسه جونم!(چشمک)
نکته داشت اما بی نمک بود!
بده زود زود سر میزنم ؟بد ه جواب میدم!
این به اون در مه گاهی شورشو در میارم(چشمک)
خیلی هم خوبه چرا بد باشه؟!
metamorphosis
maybe
maybe not!
وبلاگش رو همیشه می خونم
وبلاگ کیو؟!
بیچاره گوسفنده!! چه تلاشی می کنه!!
به قول شاعر : غصه نخور کرگدن تو هم یه روز می پری!!
اینو به گوسفنده گفتم که ناامید نشه!
ولی در کل بهتره هر کی سر جای خودش باشه و و قت و عمرشو واسه این مدل تغییرا تلف نکنه
اره چه خوب بود اگه هر کس حد و حدود خودشو بدونه و واسه چیزای ناشندنی انقد تقلا نکنه!
جالب بود
ممنون
وبلاگ خوبی داری دوست داشتی به وب منم سر بزن
خواهش میکنم
من همیشه تو این وضعیت سر فصل وبلاگ شما رو مثال میزنم.
اگر خدا میخواست من هم مثل تو فکر کنم تو را نمی آفرید...
همه راهشون از هم سواست پس دلیل نداره مقلد دیگران باشیم و جا پای اونا بزاریم.من هیچوقت نمیتونم مثل شما بشم و شما هم هیچوقت نمیتونی مثل من بشی.
شده مثال زاغ و چی چی بود تو دبیرستان میخوندیم؟؟؟
که زاغ اصول راه رفتن خودشو هم اخر سر یادش رفت.متاسفم واقعا برا بعضی ها...
اول جناب کبک بود دوست من
گوسفند اگه گوسفند نبوداینکارو نمیکرد!
ما که آدمیم چرا؟!
من خری بیش نیستم
چگونه آهو شوم به این جست و خیز گوسفند !
هیچ کاری نکن
نمیشه!
برادر عزیزم ،
نوشتههات جالبه، و دغدغههات قابل تحسین.
با تو موافقم که تقلید صرف از جانب گوسفند، ثمری جز یه کمدی تأسف بار نداره.
با این حال گوسفندان زیادی را میشناسم که با تلاش و پیگیری نسبی، تونستن به مقام "گوسهو" (گوسفند+آهو) برسند.یعنی وقتی میخوان راه برن تا وقتی آگاهیشون بالاست، شبیه کبک راه میرن،قاطی که میکنن یه لنگ کلاغ میشن یه لنگ کبک!
و یقین دارم که میتونن بهتر هم بشن...چه بسا همه ما،در بعضی ابعاد، تا اندازهای گوسفند ماندیم .
از شوخی گذشته، دیدگاه من اینه که شاید بهتر باشه به این قضیه با نسبی گرأیی بیشتری نگاه کنیم.مثلن چه بسا آموزش بتونه خیلی مفید باشه.یا تغییر محیط، یا هر چیز دیگهای که بتونه ساختار جامد ذهن گوسفند ما رو کمی منعطف کنه.
مثلن، فکر کنم میشه با نوشتارهای هدف مند، به گوسفندها بگیم که چقد جهل، زشت و مخربه.و چقد آگاهی به نفع همه ما، من جمله خودشونه.؟یعنی ،هر چند دشوار اما با "خوشبینی" و امید بیشتری به مشکلات نگاه کنیم.میدونم سخته اما بیان برهنه نا هنجاریهای اخلاقی و اجتماعی ،بدون اینکه ساختار کل جامعه و چیزی که توی سر افراد آن جامعه میگذار رو مد نظر قرار بدیم، ما رو تبدیل به یکی ،مثل صدها روشنفکر دیگه میکنه که خیلی خوب بلدن حکم صادر کنن ،متهم کنند و با خود شیفتگی بگن که چقدر اغلب مردم از غافله عقبن..
و این این موضوع کل نگری یک مساله ،به نظر من، سه جانبه است.ساختار، من و بقیه آدما.مطالعه هر کدوم از اینا ناچار به بقیه ربط پیدا میکنه و این درکی که ما پیدا میکنیم، هم به ما از حساسیتهای شخصیمون میگه، هم از مشکلات ساختاری میگه و هم درباره فهمی که هر قشر از آدما آدما دارن.
نتیجه این روده درازی من اینکه شاید سازنده تر این باشه که هنگام برخورد با موارد اجتماعی ،قضاوت رو بسپاریم به یک عقل سرد.
پیروز و پاینده باشی
نمیدونم
شاید حق با شما باشه
البته به طور نسبی!
وای چه بامزه بود .
ممنونم