اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

اسطوره

اگر خدا می خواست من هم مثل تو فکر کنم ، تو را نمی آفرید

پخش مستقیم زندگی

الان زنی رو دیدم که لای آت آشغالای میوه فروشی میگشت

داشت گوجه گندیده و سیب زمینی خراب شده رو سوا میکرد

که شاید بتونه غذایی بشه برای بچه های گرسنش

این صحنه ها دیگه مختص تلویزیون نیست

اینا دیگه جزو عجایب نیست

در هر لحظه در هر گوشه شهر داره یکی از این اتفاقا میوفته...

نظرات 7 + ارسال نظر
marina جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:29 ب.ظ

به خدا خیلی درد ناکه اینه وضع هم وطن من دلم میخواد گریه کنم اما موندم که به حال خودم گریه کنم یابه حال این زن

هیچکدومو انجام نده
از بس عادی شده دیگه این قضایا

همشهری یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ

بازم سانسور؟
اونم تو وبلاگ اسطوره ایی که اسطوره شجاعت بود؟؟ ا

جبره جبر!

یه نفری یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ

کدوم سانسور
شارژ پنج تومنی گازوییل اینا؟

اره همون

دایی ابی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ق.ظ

صحنه ی دردناکیه اما متاسفانه خیلی زیاد شده.همه کم وبیش روزانه شاهدش هستیم آنهم در کشوری که قرار بود پول نفت سر سفره شون بره.تو همین شهری که تو این صحنه رو دیدی چند وقت پیش خودم شاهد اتفاق دلخراش دیگه ای بودم.تو یه سوپری زنی با برقعه ای محلی رو صورتش مظلومانه گوشه مغازه مدتها وایساده بود ومنتظر بود مغازه خلوت بشه وجنسشو بخره.مغازه دار که اتفاقاهمشهری خودمون بود بهش گفت خواهر چه میخوای؟گفت گوشت!!تعجب کردیم .فروشنده گفت:اینجا که قصابی نیست.گفت نه از همون گوشتها که توپلاستیک کوچک می فروشند.بچه م گریه می کنه میگه من از همونا میخوام .منظورش سوسیس بود.گفت یک دونه میخوام!!!! ودوتا صد تومنی مچاله شده رو گذاشت رو پیشخوان مغازه.ازخجالت ودرد آب شدیم.البته کارشو آبرومندانه راه انداختیم.فقط خودمو تا داخل ماشین تونستم کنترل کنم و بعد مدتها گریه کردم.اصلن حواسم به رانندگیم نبودوبه جای خونه سر از آبگرم خمیر در آوردم .هنوز پیکر لاغر ونحیف وقد کوتاه اون زن وخجالت وشرمندگی خودم ذهنم را مشعول کرده.به نظرم اینها ناشی ازفقر نیست بلکه بی تدبیری وبی مسئولیتی عده ای است که لیاقت و توان اداره امور و خدمت به مردم نجیب وصبور ما را ندارند.

خیلی دردناک بود دایی حتی تصور کردنش هم ادمو منقلب میکنه

علی پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

بجای گریه کردن کمکش میکردی بخصوص تو اسطوره که بابای پولداری هم داری.فکر میکنی با نوشتن درد این زن چاره میشه.دلت خوشه برید باهم کمک مالی جمع کنید بدید به فقرا نه اینکه بشینید ابروی شهرتان را ببرید

ازیتا2012 جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.6275110.belogfa.com

خدایا به تمام نیازمندان کمک کن
تا گریه نکنند که چرا ما مثل
بقیه ی مردم زندگی نمی کنیم

حسین سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ب.ظ http://1hossein.mihanblog.com

اینم چقدر زیبا بود...
انگاری تیترات یه خاک مخصوص بوده که خودت ورز دادی و با یه شکل نو و زیبا ارائه میدی . خیلی خوشم اومد

لطف داری شرمنده نکن دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد