ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیرمرد:چی شده بابا؟ نمیتونی نفس بکشی؟میخوای برگردیم بریم بیمارستان؟
پسر جوان روی ویلچر نشسته بیحال و بی رمق ناله ای میکنه و سرشو به معنی تایید تکون میده
پیرمرد با نگرانی و در حالی که عرق سردی روی پیشونیش نقش بسته چندبار سعی میکنه شماره دکتر رو بگیره اما موفق نمیشه.نگاه نا امیدانه ای به آسمون میکنه و بعد دوباره رو میکنه به پسرش و میگه: هر چی زنگ میزنم دکتر جواب نمیده.خیلی حالت بده؟ببین ما جلو گیت خروجی هستیم. الانه که هواپیما راه بیوفته میخوای برم تمیزش کنم بیام ببینی حالت بهتر میشه یا نه؟پسره قبول میکنه. پدرش دست میکنه توی گلوی پسره و لوله ای فلزی رو در میاره و سریع میره که تمیزش کنه.من غیر مستقیم شاهد همه این اتفاقات بودم و دیگه وقتش بود برم چون داشتن گیت رو می بستن...
* * *
عصبانی بودم از خودم از اینکه چرا همیشه جلوی چشمای من باید اینجور اتفاقا بیوفته؟ توی پرواز داشتم به چند ساعت قبل فکر میکردم به قبل از اینکه پسر بیمار رو ببینم.به جوانی فکر میکردم کنار خیابون نشسته بود و کاغذی کنارش زده بود که با خطی خوش نوشته شده بود"خطاطی سفارشی".هیچ ابزار خاصی نداشت فقط چنتا کاغذ و یه جوهرو یه قلم. شب قبلش بارون اومده بود و زمین خیس بود و اونم مجبور شده بود یه گوشه روی دو پاش بشینه.توی اون جمعیت شاید به اخرین چیزی که آدم می تونست توجه کنه همون پسره بود و اینکه بفکر بیوفته برای عزیزش شعری عاشقانه با خطی خوش هدیه ببره...
چیزی که منو به فکر وا میداشت این بود که من و خطاط و پسر بیمار هر سه تقریبا همسن بودیم...
به همت اون پسر خطاط غبطه میخورم
به صبر اون پیر مرد غبطه میخورم..
این چیزی که تو میبینی همه میبینن اما کیه که توجه کنه،مخصوصا پسر خطاطو!
چشمهای باز داشتن توی این جور شرایطا آدمو آتیش میزنه
..............
منم از دیدن آدمای بیمار همیشه متاثر و ناراحت میشم.
مخصوصا بیماری های صعب العلاجی که جسم بیمار و روح نزدیکانش رو ذره ذره آب میکنه...
هدیه ای که از پسر خطاط خریده شده مطمئنا باارزشه...
اشکمونو درآوردی نصف شبی
سلام
هیچی نمی تونم بگم هیچی...
in posteto kheili dust dashtam,
Kash betunim darsamuno az unche jelu rumun dare etefagh miofte yad begirim...
Zendeh bashi,
اگه این صحنه ها زیاد جلو چشات اتفاق میفتن..!
شاید خدا یه جورایی داره بهت گوشزد میکنه که قدر سلامتیت و موقعیتو مکان و منزلتی که بهت داده رو درک کنی و بیشتر شکرگذارش باشی..؟!!!......فقط یه حدسی زدم....الله اعلم!
.
فلسفه وجودیمون اینه که: ما بنده ام و خداوند معبود ما.خداوند مارو خلق کرده که شکرگذارش باشیم..واین اتفاقات رو نشونمون میده که ما درک کنیم که خداوندمون چقدر مهربونه که اون نعمت هارو ازمون نگرفته و اینجوری خواسته که تلنگری برامون باشه که به خودمون بیایم و مصمم تر و خالصانه تر شکرگذارش باشیم...خدایا بابت تمام نعماتی که بهمون دادی و خواهی داد شکرت...
حق مطلب رو خوب ادا کردی ممنون
سلام
برعکس بقیه که وقتی یه وب جدید میبینن اخرین پست و می خونن من به ارشیو نگاه میکنم و یه پست اتفاقی باز میکنم
اتفاقی این پست و خوندم و دلم واقعا گرفت
چه جالب ایده خیلی خوبیه
شاید منم از این به بعد این کارو کردم