توی بندر خمیر دوتا کر و لال هستن که دیش نصب میکنن
کارشونم خیلی خوب بلدن
چند روز پیش(اگه به کسی نمیگین)اوردم دیش خونه رو نصب کنن
سواد خوندنو نوشتن دارن
و برای ارتباط برقرار کردن باهاشون حتما باید کاغذ و قلم یا گوشی موبایل همرات باشه
یکیشون ازدواج کرده بود و دوتا بچه داشت
اونی یکی هم میگفت نامزد دارم
بلاخره هرکسی با هرشرایطی باید پول در بیاره
زندگی خرج داره مگه نه؟!
پ.ن: یکیشون داشت مجله "دانستنیها" ی منو ورق میزد و میخوند تا رسید به صفحه ای که راجع به فرا زمینی ها نوشته شده بود بعد نشون دوستش داد و با ایما و اشاره شروع کردن به بحث کردن.انگار اون یکی اعتقادی به وجود فضایی ها نداشت و این میخواست قانعش کنه .خلاصه دنیایی دارن برا خودشون ...که برای من خیلی جالب بود
دکتر داشت معاینم میکرد که یه بلوچ در زد اومد داخل
عکس کمرشو نشونش داد
اونم نگاهی کرد و گفت:" اوضاع کمرت خرابه
فعلاچند مدت کار نکن تا یه متخصص عکساتو ببینه"
بیچاره بلوچه
حتما زن داره و بچه داره
اگه دیگه هیچوقت نتونه کار کنه
اگه اون نتونه کلنگ بزنه هیچ کار دیگه ای بلد نیس انجام بده
شرمنده زن و بچه بودن خیلی سخته
خیلی...
+شنیدم کیفتو دزد زده
- اره
+ اخی وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم،حالا کجا کیفتو زدن؟
-شیراز
+ خب پس خدارو شکر خیالم راحت شد فکر کردم شهر خودمون بوده!
پ.ن1: نکنه یه وقت نگران کیف دزد زده طرف باشی
پ.ن2: نه اینکه شهرمون دزد نداره مبادا بدنامش کنن!
نشسته بودیم
داشتیم درد و دل میکردیم
از آرزوهاش میگفت
چقد برنامه داشت
چقد ارزو
اما مرد
چن سال پیش مرد
تو اوج جوونی
تصادف کرد
دیگه نیست!
نه خودش نه اروزهاش
یک جوون 21 ساله...
اجل اومد سراغش
بدون هماهنگی
میتونست سراغ من بیاد
یا حتی تو...
نخل خونمونو قطع کردیم
چون نمیشد جابجاش کرد همونجا آتیشش زدیم
اصلا شعله نکرد
دود هم نکرد
فقط کم کم توی خودش سوخت
مث پکی که به سیگار میزنند
بعد از یک هفته سوختن
هیچی ازش نموند
جز یه مشت خاکستر نرم که باد با خودش برد
انگار نه انگار روزی درخت نخلی اینجا بود
من و اون نخل چقدر حس های مشترکی داریم...
چنتا دختر بچه 5- 6 ساله از پشت شیشه داشتن نگاه میکردن
بعد یکی اومد جلو و گفت این چراغ چنده؟
گفتم 30 هزار تومن
گفت باشه به مامانم میگم بیاد برام بخره
دوستاش خندیدن
گفتن این اصلا پول نداره
آخه باباش مامانشو طلاق داده!
باد شدیدی می وزید
آشغالا رو به اینطرف و اونطرف می برد
رفتگر بدبخت داشت پی اونا میدوید
هر چه تقلا میکرد فایده نداشت
انگار خدا شوخیش گرفته بود
شاید هم امتحانی بود برای صداقت رفتگر...
روزی روزگاری مرد کارمندی بود که یک دل نه صد دل عاشق گوشت قرمز شده بود.اما گوشت قرمز از طبقه اشرافی بود وفقط به پولدارها محل میذاشت.مرد کارمند بیچاره هم که پولی نداشت تا خرج اون بکنه ،برای همین به هردری میزد تا پولی بدست بیاره بلکه بتونه به معشوقش برسه. ولی هرچه اضافه کاری وایساد و هرچه به این در و اون در زد نتونست پولی جور کنه. بلاخره وقتی دید دستش بهش نمیرسه غمگین و افسرده کنج خونه نشست و زانوی غم بغل گرفت.دوستش که حال و روز مرد کارمندو دید رفت پیشش و گفت: تو که میبینی در حد اندازه های اون نیستی چرا بیخودی تقلا میکنی؟ گوشت قرمز مال از ما بهترونه برو دنبال کسی باش که در سطح خودت باشه مثلا همین مرغ چشه؟ هم خوبه هم اینکه توقعات گوشت قرمزو نداره!
با این حرف مرد کارمند به فکر افتاد و دید دوستش زیاد هم بیراه نمیگه.واینگونه شد که رابطشو با مرغ شروع کرد. اوایل همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت تا اینکه مرغه فهمید مرد کارمند چاره ای جز گرفتن اون نداره ،پس شروع کرد به ناسازگاری کردن و هر روز خواسته هاشو بالا و بالاتر برد تا اینکه مرد کارمند دید از پس مخارج این یکی هم برنمیاد.دوباره غمگین و افسرده شد. مرغه چون دید مرد کارمند داره کلا بیخیالش میشه توقع خودشو کمی پایین تر اورد و همین موضوع باعث شد سیل خواستگارا روانه خانه مرغه بشه. کارمند بیچاره هم برای اینکه از بقیه خواستگارا عقب نیوفته رفتو توی صف طویل جلوی خونشون وایساد.ساعت ها با دهن روزه توی افتاب تند تابستون با اراده ای وصف ناپذیر منتظر ماند. توی همون صف کلی از خاطر خواهاش کتک خورد و زیر دست پاهای بقیه له لورده شد و باز هم خم به ابرو نیاورد .اما وقتی به در اتاق مرغه رسید دید اون به یکی دیگه بله گفته و رفته...
مرد کارمند بعد از این ضربه شدید روحی قلبش شکست و اه سردی کشید و سربه کوه گذاشت...
میگه آهنگ جدیدا برات بزارم یا قدیمیارو؟
میگم جدیدا
بعد یه اهنگ عهد عتیق میزاره
میگم این چیه؟
میگه جواد یساریه جدیده،میخوای اهنگ قدیمیاشو بزارم؟
میگم نه تورو خدا همین خوبه!
پ.ن:حالا همین شده حکایت ما
+ راستی فلانی چیکار میکنه؟
- زن داره بچه داره...
+ نه منظورم اینه شغلش چیه؟
- ساده ای ها،آدم با این همه مشغله مگه میرسه کار دیگه ای هم انجام بده؟!
+ آها از اون لحاظ!
ما هممون میدونیم
ما هممون همچیو میدونیم
بقال سر کوچه مون خیلی میدونه
همیشه برای مدیریت جهانی طرح داره
اگه بقال نشده بود احتمالا رئیس سازمان ملل بود الان
ما هممون میدونیم
ما هممون همچیو میدونیم
نیازی به دکتر رفتن نداریم
کافیه به اولین نفری که رسیدیم دردمون رو بگیم تا 120 نوع داروی موثر برامون تجویز کنه
از هر موضوعی بحث بشه
هیچکس نمیگه نمیدونم
چون ما هممون میدونیم
چون ما هممون همچیو میدونیم...
پ.ن:یه روز یه بنده خدایی یه سوالی ازم پرسید و من گفتم نمیدونم.نفر کناریم بهم گفت اگه نمیدونی هم بگو میدونم مردم ازت یه انتظار دیگه دارن "وجهه"ات خراب میشه!! از اون روز به بعد معنی وجهه دستمم اومده!
اولی:مورینیو به نظر من بهترین مربی دنیاست،خیلی باهوشه!
دومی:اره ضریب هوشیش میگن فقط یکم از انیشتین کمتره!
سومی:میدونستی دکترا داره؟دکترای فیزیک هیدرولیک!!!!
اولی:اره دیگه پدر مادرش جزو میلیادرای دنیان بایدم اینجوری باشه!
جای دیگه ای توی دنیا هم هست که ادماش با این وقاحت دروغ بسازن و انتظار داشته باشن دیگران حرفاشونو باور کنن؟!
دیروز پسر بچه ای با باباش اومدن توی بوتیک پسر خالم
بچهه یه پلاستیک تو دستش بود که سه تا جوجه رنگی توش بود
رو کردم بهش و گفتم: براش چیزی خریدی بخورن؟
اون یه دستشو بالا اورد و گفت: ایناهاش دون خریدم
به شوخی گفتم: اگه میخوای جوجه هات زود بزرگ شن باید شوکولات بهشون بدیا
گفت :نه نمیدم
گفتم :چرا؟
گفت:چون اگه شوکولات بخورن دندوناشون کرم میخوره بعد میریزه!
کلی خندیدیم...
از اون موقع تو فکرم
از کی این سادگی ها رو از دس دادیم؟
از کی این همه هفت خط شدیم؟!
همشون یه گوشه خیابون نشستن
از اول صبح تا الان که عصره
توی گرما
منتظرن یکی بیاد بگه چنتا کارگر لازم دارم
شاید سهمش بشه بره حمالی کنه
کسی محل سگ بهشون نمیده
کسی ادم حسابشون نمیکنه...
اون کارگرای بد بخت
شاید سواد نداشته باشن
شاید از فرهنگ و تمدن چیزی ندونن
شاید کثیف و بد بو باشن
شاید از شهر و کشور ما نباشن
ولی هر چی باشه ادمن
میفهمی ؟!
این دلیل نمیشه مث حیوون باهاشون برخورد کنیم
اونا یه عده ادم بدبختن که با بدبختی دارن یه لقمه نون در میارن...
"شهریار کوچولو گفت: -تو چه کار میکنی اینجا؟
سوزنبان گفت: -مسافرها را به دسته های هزارتایی تقسیم میکنم و قطارهایی را که میبردشان
گاهی به سمت راست میفرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع السیری با چراغهای روشن
و غرشی رعدوار اتاقک سوزنبانی را به لرزه انداخت.
-عجب عجله ای دارند! پی چی میروند؟
سوزنبان گفت: -از خود آتشکار لکوموتیف هم بپرسی نمیداند!
سریع السیر دیگری با چراغهای روشن غرید و در جهت مخالف گذشت .
شهریار کوچولو پرسید: -برگشتند که؟
سوزنبان گفت: -اینها اولیها نیستند. آنها رفتند اینها، برمیگردند.
-جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزنبان گفت: -آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد..."
پ.ن:این خصلت همه آدماست اینکه جایی رو که هستن خوش ندارن ولی باز با این حال خیلی ها از این جایی که خوش ندارن دل هم نمیتونن بکنن! ولی من میتونم!
بندرلنگه داشتن ماهواره ها رو جمع میکردن
پیرزن همسایه خالم به ماموره میگه: "ننه منکه سنی ازم گذشته که بخوام برم فیلمای بد بد ببینم
از تموم فیلمهای ماهواره میشینم فقط فیلم همون دختری که کور شده رو می بینیم
اگه اونم بخواین ازم بگیرین میزنم دستتو قلم میکنم!"
بچه های محلمون دوستای خوبی هستن
همیشه باهمن چه توی فوتبال چه توی کار
وضع مالی خوبی هم ندارن
اکثرشون کارگری ساختمون میکنن
تازگی با هم یه قراری گذاشتن
که هرکدوم از بچه ها خواست خونه بسازه برن کمکش و مجانی کار کنن
بعد از افطار دیدم تو خونه همسایمون نورافکن روشنه
بچه های محله که 20 نفری میشدن دسته جمعی مشغول کار بودن
هر کی یه گوشه کارو گرفته بودو با جدیت کار میکرد
ظرف چن ساعت گذشته یک و نیم متر از خونه رو بالا آوردن
آفرین به معرفتشون
آفرین به تصمیمشون
اگه همه انقدر با معرفت و خوشفکر بودن چه دنیای قشنگی داشتیم...
از بندر لنگه میخواستم برم بندر خمیر.راننده اومد و اول کرایه هاشو جمع کرد
مردی که لباس بلوچی پوشیده بود بهش یه ایران چک 50 تومنی داد اونم بقیشو برگردوند
بیشتر به نظر پاکستانی میومد...
موقع سوار شدن رانندهه دید که گرمه و همه معطلن گفت من بدون 5 تا مسافر حرکت نمیکنم!
هر چه گفتیم که حق نداری سوار کنی و جا تنگ میشه و... فایده نداشت
بلاخره از روی ناچاری دونفر راضی شدنو جلو نشستن
خواستم وسایلمو بزارم صندوق عقب جا نداشت آخه پر از جنس قاچاق کرده بود
مجبور شدم ساک و سایلمو تا بندر خمیر روی پام بزارم
چند کیلومتر که از که از شهر دور شدیم راننده قیافه جدی ای گرفت و رو کرد به بلوچه
گفت: کجایی هستی؟
-بچه زاهدانم
-دروغ میگی معلومه پاکستانی هستی!میخوای تحویلت بدم؟
فهمیدم برا اون 50 تومنی دندون تیز کرده
بلوچه فوری کارت ملیشو در آورد و نشونش داد
راننده ضایع شد! حالا داشت هی ماسمالی میکرد
من که دیگه حسابی داغ کرده بودم بازم سعی کردم خودمو کنترل کنم
فقط بهش گفتم میشه انقد حرف نزنی بجاش صدای پخشو زیادتر کنی؟
امان از این مسافر کشا!
میگم:میشه الان که دور سفره افطار نشستیم بزنی یه کانالی که دعا و قران میخونه؟
میگه:باشه
تا اذان داد و مشغول افطار شدیم میبینه حواسم نیس باز میزنه همون کانال
واقعا دم فارسی وانی ها و کانالای امثالش گرم
هر هدفی داشتن خوب بهش رسیدن!
پ.ن:وقتی مهمونی زبونت بستس
"یه مرد خوب دایره ای میکشه و زن و بچه هاشو توش قرار میده
مرد خوبتر دایره ای بزرگ تر میکشه و علاوه بر اونا،خواهرو بردار و مادرو پدرشو هم توی محدودش جا میده
اما یک انسان بزرگ دایره ای خیلی خیلی بزرگتر میکشه..."
"فیلم 10000b.c"
الان فرودگاه بودم .کلی شلوغ بود
یه عده پسر مو فشن و دخترای تریپ خفن هرکدوم با یه دسته گل توی دستشون وایساده بودن
جداً فکر کردم حتما جدیدا پرواز لندن یا نیویورک به بندر افتتاح شده
جلو رفتم دیدم نه، پرواز حاجی ها از مکه ست!
حاجیا هرکدوم با دوتا گاری پراز چمدونای رنگ وارنگ وارد شدند
خانومی رو توی جمع دیدم که هفتا چمدون همراش داشت!!!
یادم رفت بپرسم وقت هم کردن برن خونه خدا یا از دور براش دست تکون دادن!
یادمه قدیما سوغات حج خرما و آب زمزم و تسبیح بود
اما مثل اینکه تازگی چیپس پرینگلز و لوازم آرایشی جاشو گرفته
وجود یه گل توی بیابون هیچ فایده ای نداره
نه بیابونو گلستان میکنه نه چیزی عوض میشه
تنها ممکنه با دیدنش یه لبخندی به لبات بیاره
دیشب بندر لنگه بودم وارد یه سوپری شدم
یه پسر بچه با یه لباس کهنه بلوچی هم اومد تو مغازه
صد تومن پول هم توی مشتش بود رفت یه دونه کیک برداشت
مغازه داره از پشت دخل بلند شد رفت یه ابمیوه برداشت داد بهش.
پسره به پول توی مشتش نگاه کرده بعد به ابمیوهه
مرده گفت پول نمیخواد عمو جون بخور نوش جونت
بچه دستشو دراز کرد صدتومنو بده. مغازه داره با مهربونی گفت بزار تو جیبت نمیخواد
بعد مدتها لبخندی اومد رو لبام...
اگه همچین آدمای گلی زیاد داشتیم دنیامون گلستان میشد
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست کی بوده
هیچ کس به حرفاش توجه نمیکنه
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست غرور داشته
هیچ کس بهش احترام نمیذاره
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست دل داشته
هیچ کس به پای دلتنگی هاش نمیشینه
وقتی که پیر شد دیگه مهم نیست چه کارایی کرده
هیچ کس زحماتشو یاد نمیاره
تنها یه گوشه کز میکنه
تا بمیره...
وقتی مرد دو روز غصه می خورن
بعد ساده لوحانه میگن با نبودنش کنار اومدیم
آیا با این بلاهایی که قراره وقت پیری سر خودت بیاد هم میتونی کنار بیای؟
می تونی؟...
پی نوشت:امروز مادربزرگی که تک تک شبای بچگیمو با شنیدن قصه هاش خوابم برده بود رو از دست دادم
در این پست برخلاف بقیه پستام راجب دوتا خواننده نوشتم
در صورت تمایل به ادامه مطلب مراجعه کنین
ادامه مطلب ...
امروز رویدر بارون خوبی اومد.منم به سفارش داییم با گوشیم داشتم از سیل و آبگرفتگی ها فیلم میگرفتم.خونه که اومدم یکی در خونمونو زد.مامانم رفت دم در، یه اقای عصبانی پشت در بود. به مامانم میگه این ماشین دم در مال شماست؟ میگه اره چطور مگه؟میگه پسرتون از زن من فیلم گرفته!!
مامانم منو صدا کرد اومدم. اقاهه با عصبانیت میگه چرا از زن من فیلم گرفتی؟میگم تو اصلا کی هستی؟ زنت اصلا کیه؟ کجا بودی که من ازتون فیلم گرفتم؟میگه تو جاده با ماشین داشتین میرفتین منو زنم کنار جاده بودیم متوجه شدم دوربین موبایلت روشنه فیلم میگیری!!شما تصور کنین من تو ماشین بودم ماشینم داشته با سرعت میرفته روی دوربینمم یه طرف دیگه بوده اون اقا فقط چون فقط یه لحظه دیده که دوربین موبایلم روشنه غیرتی شده!!! فیلمو نشونش دادم گفتم اینو میگی؟نگاه کرد دید هیچی توش نیس نه زنش نه حتی خودش ضایع شد ولی از رو نرفت میگه همینم پاک کن!دهنمو پر کردم که خیلی چیزا بهش بگم اما هیچی نگفتم. فیلمو پاکش کردم.مادرم که کنارم ایستاده بود دعواش کرد اونم در جواب گفت من زنمو حتی نذاشتم بره عروسی خواهرش که مبادا مردم نگاش کنن!!!بعدشم بدون عذر خواهی گاز موتورشو گرفتو رفت
واقعا متاسفم برای این سری ادمای بیشعور و نفهم.نفهمه نه بخاطر اینکه بهم تهمت زده نه بخاطر اینکه بهم اهانت کرده بلکه بخاطر این طرز فکر احمقانش.بخاطراین به اصطلاح غیرت مزخرفش.واقعا متاسفم برای جامعمون که هنوز یه همچین ادمایی توش پیدا میشن.واقعا متاسفم برای خودم
سربازی که بودم یه روز با بچه ها دور هم نشسته بودیم و از وضعیت بد سربازی می گفتیم
یکی از سربازا عصبانی شد و گفت:نه اصلنم بدنیس خیلیم خوبه!
اینجا غذا میدن پول میدن تازه دستشویی هم داره!!
حالا عوضش روزی 12 ساعت پست هم میدیم اینکه بد نیس
بنده خدا معلوم نبود از کجا اومده بود که هیچکدوم از اینارو نداشته!
بعد از اون سوژه شده بود هرکی از سربازی شکایت میکرد میگفتیم خیلیم خوبه دستشویی داره...
پ.ن: خیلیم خوبه یارانه میدن،مرغ تعاونی میدن عوضش یکم جرواجر میشیم اینکه بد نیس!
وقتی که کسی بهت اهانت میکنه
لطف بزرگی بهت کرده
چون یادت میاره اهانت کردن تا چه حد ممکنه حال آدمو بد کنه
به هر حال
منکه دوس ندارم کسی از این لطف ها بهم بکنه
ولی شاید گاهی یادآوریش برای بعضیا خوب باشه...
تهران بودم سوار اتوبوس شدم
به اولین ایستگاه که رسیدیم پیرزنی خواست پیاده شه
اما از اونجایی که نا و توان نداشت کمی معطل کرد
راننده هم حرکت کرد و پیرزن بیچاره نقش بر زمین شد
راننده ایستاد و هر چه فحش ناموسی تو زندگیم به گوشم خورده بود یکجا نثار پیرزن کرد
پیرزن با بدبختی بلند شد و خواست چیزی بگه
اما رانندهه با فحشاش بهش مهلت نداد
پیرزن اشکش سرازیر شد چادرشو جلو چشمش گرفت و همونجا نشست
هیچ یک از مسافرا هیچ اعتراضی نکردن
شاید برای منه دهاتی این چیزا غیر عادی بود...
بندر کنار ساحل قدم میزدم
واقعا لذت می بردم از این همه مهر و عطوفتی که بین مادرها و فرزندان خردسالشون بود
مادرایی که بچهاشونو با وازه های محبت آمیزی صدا میکردن
مثل:
کره خر
توله سگ
کثافت
آشغال
بیشعور
بتمرگ
بمیری
و یه سری کلمات دیگه که یادم نمیاد
دیروز از بازار قدیم بندر رد میشدم
همینطور که میگذشتم یکی پاسور سی دی کنان از بغلم رد شد
ده متر جلوتر یکی قمار راه انداخته بود
چند متر اونطرفتر یکی با قیافه معیوبش وایساده بود میگفت داروی اعتیاد!
با خودم گفتم کسی نیس اینارو جمع کنه واقعا؟
به بازار نیلی که رسیدم یه ون پلیس وایساده بود با چهارتا سرباز و چنتا خواهر بسیجی
داشتن با جدیت تمام بی حجاب های منکراتی عامل فساد جامعه رو میگرفتن
دیدم بنده خداها به کارای مهم تری مشغولن حق دارن به این موضوعات پیش پا افتاده نرسن!
این عکس برنده بهترین پوستر "زاپن پس از فاجعه"است
اما بنظر من اگه از بالا به پایین توجه شه میتونه برنده بهترین پوستر"ایران پس از یارانه"بشه!
زن داییم میگه قدیما هر وقت ماه گرفتگی میشده میگفتن زنا باید مهرشونو حلال کنن تا رفع بشه
اونا هم از ترس ماه گرفتگی بی برو برگرد حلال میکردن
اما امروزه هر کی مرده بره به زنش همچین حرفی بزنه!
تازه الان فهمیدم وقتی میگن قدیما بهتر بود یعنی چی!!
سه بار تو زندگیم اداره گذرنامه رفتم و سه اتفاق مسخره برام افتاد:
دفعه اول ده سال پیش بود اصلا داخل راهم ندادن چون آستین کوتاه پوشیده بودم!!!
دفعه دوم دوسال پیش بود رفتم بهم گفتن به مدت 108 سال ممنوع الخروجم!!!
دفعه سوم چن روز پیش بود که آقای مسئول بجای سال 90 زده بود 89 هرچه ریسیده بودم پنبه شد!!!
پنجشنبه شبکه سه بعد از خبر ۲۲:
تلویزیون صحنه تصادفی رو نشون میده
خانومی بهمراه دخترش تصادف کردن و ماشینشون واژگون شده
دختر بچه از ماشین پرت شده بیرون و زنده مونده اما مادرش کشته شده
خبرنگار احمق اون دختر ۴-۵ ساله رو وایسونده بغل جسد مادرش داره ازش گزارش میگیره!!!!
خبرنگار کودن:اسمت چیه؟
دختر بچه(با گریه):نازنین
خبرنگار احمق:چی؟!
دختر:نازنین
خبرنگار نفهم: تو هم توی ماشین بودی؟
دختر سرشو تکون میده به معنی آره
خبرنگار بی شعور:اون مامانته؟!
دختر نگاهی به جسد مادرش میکنه که پارچه سفیدی روش کشیدن و گریه اش بیشتر میشه!
از زندگی گله میکردم که این خوشبختی که میگن کی میرسه؟!
پدرم گفت: اون خوشبختی که تو دنبالشی هیچوقت!
گفت:خوشبختیو میتونی لابه لای همین بدبختی ها پیدا کنی
خوشبختی لحظه ایه. همیشگی نیست!
این حرفش بدجوری منو به فکر برد...
فکر کنم حق با اونه
شرکت فولاد هرمزگان میخواد 289 نفر نیرو جذب کنه
البته بصورت قراردادی!
متقاضیان باید در وهله اول 15000 تومن پول به حساب بریزن
با احتساب اینکه اگر 20000 نفر در آزمون شرکت کنن ،شرکت عزیز فولاد 300میلیون تومن خالص کاسب شده!
شش ماه نشده دوباره یه عده از نیروی قراردادیشو رو اخراج میکنه
و دوباره آزمون و دوباره سود خالص!
واین چرخه ادامه داره...
البته تازگی خیلی شرکت ها به همین صرافت افتادن
فکر خوبیه ها
دمشون گرم!
پ.ن1:چه میکنه این فولاد!(با صدای عادل)
پ.ن2:بیا بریم یه شرکت ثبت کنیم، آزمون استخدامی راه بندازیم!سودشم 50-50
به نظر من گداها کاملا سازمان یافته کار میکنن و حتما برای خودشون انجمن دارن که اونجا برای هر کدوم حوزه کاری و نحوه گدایی رو مشخص میکنن!
قشم که بودم هشتاد درصد کسایی که وارد مغازه میشدن گداها بودن که هر کدوم هم به سبک سیاق خاص خودشون اینکارو انجام میدادن و هیچکدوم به تقلید از اون یکی گدایی نمیکرد
با توجه به تعددشون متقابلا سبکای زیادی هم وجود داشت مثلا:
جالب اینجاست که شهر به شهر جزیره قشمو میرفتن و برای هر کدوم از شهرا یه روز خیرات تعیین کرده بودن. از سر جزیره میگرفتن تا درگهان که روز چهارشنبه بود و قشم پنجشنبه. جمعه هم روز استراحت و شمردن پولا!
پ.ن: چرا افغانی بدبخت کارگرو از سر کار ساختمانی میگیرن و میفرستن کشورشون ولی کسی کاری به کار این گداهای کثیف و سمج پاکستانی (که مطمئنا بدون مجوز اومدن) نداره؟!
میگن زمین فرودگاه قدیدم قشم که مرکز شهر قرار داره 27 میلیارد تومن(270.000.000.000 ریال!) فروخته شده
میگن دو نفر شهرستانی و دو نفر بومی شریک شدن خریدن
میگن خریداراش فقط عروسک خیمه شب بازی بودن
میگن عروسک گردانش دست راست آقای رئیسه
میگن به بهونه زدن زنگ خلیج فارس بلند شد اومد قشم و مستقیم رفت سر وقت زمینه
میگن وقتی که از قشم رفت زمین فرودگاه و پیتزا پانه و سینما دریا فروخته شده بود
مردم زیاد میگن
شما نشنیده بگیرید...
سوال اول:اون چیه زیاده؟
سوال دوم: اون چیه باریکه؟
سوال سوم:اون چیه بلنده؟
جواب به ترتیب:زورشون-گردنمون-دیوار حاشا
کسی که اشتباهاتمونو می بینه و لبخند میزنه و تاییدمون میکنه آدم خوب و دوست داشتنیه
کسی که اشتباهاتمونو می بینه و ناراحت میشه و میگه که خودمونو اصلاح کنیم آدم بدیه. دشمن ماست.حسوده! چشم دیدن خوشیای مارو نداره !اصلا کلا با ما پدر کشتگی داره! اون آدم مزخرف مغرور هیچی نفهم!
من هرجور فکر کردم سردر نیاوردم این شرکت عزیز همراه اول چرا انقد جولان میده و هیچکس نمیگه:
پ.ن :اینجا هم سر بزنید خوندنش خالی از لطف نیست