-
گریز ناگزیر
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 23:01
دیشب تا دم صبح مغزم داشت سرمو میخورد نمیذاشت بخوابم گفتم سرمو بکنم بزارم توی کمد ازش دور باشم یکم شاید بتونم بخوابم سرمو کندم گذاشتم توی کمد چشممو که باز میکنم میبینم توی کمدم لعنتی! من توی سرم زندگی میکنم!!
-
ساز دهنی
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 10:37
بچه که بودم علاقه خیلی شدیدی به ساز دهنی داشتم.توی هر فیلمی و کارتونی و یا هرجا سازدهنی می دیدم توجهم جلب میشد.از نگاه کودکانه من انگار دنیا پر از ساز دهنی بود و من حتی یه دونشم نداشتم.اون موقع ها عادت نداشتم چیزی از پدر مادرم بخوام برای همین چند مدت روزام با این آرزو گذشت تا اینکه جایزه رتبه های مدرسه رو اعلام...
-
تفاوت
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 18:59
معمولا گلهای قشنگ خیلی نازک نارجین کلی مراقبت لازم دارن تا گل بدن گلهاشون زود هم از بین میره اون گلها کلی هم به خودشون مغرورن غرورشون به زیباییشونه و بخاطر همون زیبایی زود از بین میرن اما امروز توی شوره زار بوته ای رو دیدم فروتنانه گل داده بود توی بدترین شرایط ،وسط بیابون خدا راستش گلشم زیاد قشنگ نبود کلی خار داشت اما...
-
پندی از قفل خونمون
شنبه 4 آذرماه سال 1391 21:33
قفل در خونه ام توی بندر خمیر برعکس باز و بسته میشه این دو روز که اومدم خونه ی رویدر هر قفلی رو میچرخونم تا باز کنم میبینم دارم میبندمش غیر ارادی با خودم میگم این قفلا چرا همشون برعکس وا میشن؟! آدمیزاده دیگه... وقتی به یه کار اشتباه عادت کرد احساس میکنه داره کارو درستو انجام میده انوقته که فکر میکنه همه مردم دارن...
-
خسته نباشی
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 12:41
دقیقا این موقع سال که میشه خورشید خستش میشه اونجوری که باید و شاید نمی تابه راستش... یجورایی بهش حق میدم کل سال رو بدون حتی یک روز مرخصی تابیده خب حق داره سه ماهو بصورت پاره وقت کار کنه بهش سخت نگیرید
-
پخش مستقیم زندگی
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 18:11
الان زنی رو دیدم که لای آت آشغالای میوه فروشی میگشت داشت گوجه گندیده و سیب زمینی خراب شده رو سوا میکرد که شاید بتونه غذایی بشه برای بچه های گرسنش این صحنه ها دیگه مختص تلویزیون نیست اینا دیگه جزو عجایب نیست در هر لحظه در هر گوشه شهر داره یکی از این اتفاقا میوفته...
-
من و توریست
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 21:38
پارسال همین مواقع بود که برای یک سفر کاری تصمیم گرفتم برم دبی.از اونجایی که مسافرت دریایی رو تجربه نکرده بودم بلیط کشتی گرفتم.صبح روز سفر وقتی که وارد گمرک بندرلنگه شدم اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد یک توریست اروپایی بود که دوچرخه ای در دست داشت و کلی تجهیزات بهش متصل بود.توی صف جلوی من ایستاده بود.همینطور که صف جلو...
-
نامه ای به شهردار
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 19:19
این اولین و انشاالله اخرین شعرمه برای خوندنش تشریف ببرین ادامه مطلب نامه ای به شهردار سلام عرض میکنم آقای شهردار ارادتمندتان هستم چه بسیار چو دیدم حال ما کمتر بجویی نوشتم نامه ای از روی اجبار بگفتم با خودم شاید که خوابی تلنگر گر زنم میگردی بیدار اگر پرسی ز احوالات رویدر هنوزم شکر ایزد پرطرفدار همه آیند ز شهر دور و...
-
یک مدیر باید چگونه باشد؟!
شنبه 29 مهرماه سال 1391 11:59
برای اینکه مدیری مدبر و کارامد باشه باید پیچوندنو خوب بلد باشه.باید بتونه بدون درنگ بگه برو فردا بیا برو سه روز دیگه بیا. بتونه از کلمات منفی مث نه، نمیشه،جور در نمیاد و غیر ممکنه رو همیشه و در همه حالات استفاده کنه! نباید ساعت کاریش بیشتر از دوساعت تجاوز کنه باید ساعت 10 تشریف مبارکشو بیاره تا ده و نیم صبحانه صرف کنه...
-
پله برقی
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 18:41
همین الان طرف اومده مغازه اشاره میکنه به پله برقی میگه از اینایی که آدمو میبره تازه درست شده نه؟ میگم: اره میگه:چیز جالبیه نه؟ میگم:اره میگه:آدم سرش گیج نمیره؟! میگم:نه میگه من ترسیدم از راه پله های عادی اومدم! میگم خوب کاری کردی واقعا ما جهان چندمیم؟!
-
هیچ محدودیتی نیست
شنبه 22 مهرماه سال 1391 20:47
توی بندر خمیر دوتا کر و لال هستن که دیش نصب میکنن کارشونم خیلی خوب بلدن چند روز پیش(اگه به کسی نمیگین)اوردم دیش خونه رو نصب کنن سواد خوندنو نوشتن دارن و برای ارتباط برقرار کردن باهاشون حتما باید کاغذ و قلم یا گوشی موبایل همرات باشه یکیشون ازدواج کرده بود و دوتا بچه داشت اونی یکی هم میگفت نامزد دارم بلاخره هرکسی با...
-
بلوچ
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 21:10
دکتر داشت معاینم میکرد که یه بلوچ در زد اومد داخل عکس کمرشو نشونش داد اونم نگاهی کرد و گفت:" اوضاع کمرت خرابه فعلاچند مدت کار نکن تا یه متخصص عکساتو ببینه" بیچاره بلوچه حتما زن داره و بچه داره اگه دیگه هیچوقت نتونه کار کنه اگه اون نتونه کلنگ بزنه هیچ کار دیگه ای بلد نیس انجام بده شرمنده زن و بچه بودن خیلی...
-
ایران خانوم
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 20:16
یکی بود یکی نبود در همین گوشه و کنار دنیا ایران خانومی زندگی میکرد که گرچه ظاهر چندان زیبایی نداشت اما بخاطر فیزیک بدنی مناسبش همه رو شیفته خودش کرده بود.یکی از اون خاطر خواه ها که بدجوری پاپیچش شده بود ،بچه پولدار و باکلاس بالا شهری ای به نام "جهانخوار" بود. اون همیشه سر راه ایران خانوم می نسشت و به محض...
-
مکالمه واقعی
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 19:35
+شنیدم کیفتو دزد زده - اره + اخی وقتی شنیدم خیلی ناراحت شدم،حالا کجا کیفتو زدن؟ -شیراز + خب پس خدارو شکر خیالم راحت شد فکر کردم شهر خودمون بوده! پ.ن1: نکنه یه وقت نگران کیف دزد زده طرف باشی پ.ن2: نه اینکه شهرمون دزد نداره مبادا بدنامش کنن!
-
به یاد جمال کمالی
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 19:35
نشسته بودیم داشتیم درد و دل میکردیم از آرزوهاش میگفت چقد برنامه داشت چقد ارزو اما مرد چن سال پیش مرد تو اوج جوونی تصادف کرد دیگه نیست! نه خودش نه اروزهاش یک جوون 21 ساله... اجل اومد سراغش بدون هماهنگی میتونست سراغ من بیاد یا حتی تو...
-
نخل
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 13:12
نخل خونمونو قطع کردیم چون نمیشد جابجاش کرد همونجا آتیشش زدیم اصلا شعله نکرد دود هم نکرد فقط کم کم توی خودش سوخت مث پکی که به سیگار میزنند بعد از یک هفته سوختن هیچی ازش نموند جز یه مشت خاکستر نرم که باد با خودش برد انگار نه انگار روزی درخت نخلی اینجا بود من و اون نخل چقدر حس های مشترکی داریم...
-
در مغازه
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 16:04
چنتا دختر بچه 5- 6 ساله از پشت شیشه داشتن نگاه میکردن بعد یکی اومد جلو و گفت این چراغ چنده؟ گفتم 30 هزار تومن گفت باشه به مامانم میگم بیاد برام بخره دوستاش خندیدن گفتن این اصلا پول نداره آخه باباش مامانشو طلاق داده!
-
رفتگر
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 16:29
باد شدیدی می وزید آشغالا رو به اینطرف و اونطرف می برد رفتگر بدبخت داشت پی اونا میدوید هر چه تقلا میکرد فایده نداشت انگار خدا شوخیش گرفته بود شاید هم امتحانی بود برای صداقت رفتگر...
-
Love story
جمعه 6 مردادماه سال 1391 21:09
روزی روزگاری مرد کارمندی بود که یک دل نه صد دل عاشق گوشت قرمز شده بود.اما گوشت قرمز از طبقه اشرافی بود وفقط به پولدارها محل میذاشت.مرد کارمند بیچاره هم که پولی نداشت تا خرج اون بکنه ،برای همین به هردری میزد تا پولی بدست بیاره بلکه بتونه به معشوقش برسه. ولی هرچه اضافه کاری وایساد و هرچه به این در و اون در زد نتونست...
-
حق انتخاب
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 10:24
میگه آهنگ جدیدا برات بزارم یا قدیمیارو؟ میگم جدیدا بعد یه اهنگ عهد عتیق میزاره میگم این چیه؟ میگه جواد یساریه جدیده،میخوای اهنگ قدیمیاشو بزارم؟ میگم نه تورو خدا همین خوبه! پ.ن:حالا همین شده حکایت ما
-
کار و عار
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 12:08
+ راستی فلانی چیکار میکنه؟ - زن داره بچه داره... + نه منظورم اینه شغلش چیه؟ - ساده ای ها،آدم با این همه مشغله مگه میرسه کار دیگه ای هم انجام بده؟! + آها از اون لحاظ!
-
دانای کل
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 19:38
ما هممون میدونیم ما هممون همچیو میدونیم بقال سر کوچه مون خیلی میدونه همیشه برای مدیریت جهانی طرح داره اگه بقال نشده بود احتمالا رئیس سازمان ملل بود الان ما هممون میدونیم ما هممون همچیو میدونیم نیازی به دکتر رفتن نداریم کافیه به اولین نفری که رسیدیم دردمون رو بگیم تا 120 نوع داروی موثر برامون تجویز کنه از هر موضوعی بحث...
-
در آرایشگاه
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:57
اولی:مورینیو به نظر من بهترین مربی دنیاست،خیلی باهوشه! دومی:اره ضریب هوشیش میگن فقط یکم از انیشتین کمتره! سومی:میدونستی دکترا داره؟دکترای فیزیک هیدرولیک!!!! اولی:اره دیگه پدر مادرش جزو میلیادرای دنیان بایدم اینجوری باشه! جای دیگه ای توی دنیا هم هست که ادماش با این وقاحت دروغ بسازن و انتظار داشته باشن دیگران حرفاشونو...
-
کودکانه
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 02:10
دیروز پسر بچه ای با باباش اومدن توی بوتیک پسر خالم بچهه یه پلاستیک تو دستش بود که سه تا جوجه رنگی توش بود رو کردم بهش و گفتم: براش چیزی خریدی بخورن؟ اون یه دستشو بالا اورد و گفت: ایناهاش دون خریدم به شوخی گفتم: اگه میخوای جوجه هات زود بزرگ شن باید شوکولات بهشون بدیا گفت :نه نمیدم گفتم :چرا؟ گفت:چون اگه شوکولات بخورن...
-
کارگر
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 19:12
همشون یه گوشه خیابون نشستن از اول صبح تا الان که عصره توی گرما منتظرن یکی بیاد بگه چنتا کارگر لازم دارم شاید سهمش بشه بره حمالی کنه کسی محل سگ بهشون نمیده کسی ادم حسابشون نمیکنه... اون کارگرای بد بخت شاید سواد نداشته باشن شاید از فرهنگ و تمدن چیزی ندونن شاید کثیف و بد بو باشن شاید از شهر و کشور ما نباشن ولی هر چی باشه...
-
شازده کوچولو 3
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:46
"شهریار کوچولو گفت: -تو چه کار میکنی اینجا؟ سوزنبان گفت: -مسافرها را به دسته های هزارتایی تقسیم میکنم و قطارهایی را که میبردشان گاهی به سمت راست میفرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریع السیری با چراغهای روشن و غرشی رعدوار اتاقک سوزنبانی را به لرزه انداخت. -عجب عجله ای دارند! پی چی میروند؟ سوزنبان گفت: -از خود...
-
I love you PMC
جمعه 21 مردادماه سال 1390 20:21
بندرلنگه داشتن ماهواره ها رو جمع میکردن پیرزن همسایه خالم به ماموره میگه: "ننه منکه سنی ازم گذشته که بخوام برم فیلمای بد بد ببینم از تموم فیلمهای ماهواره میشینم فقط فیلم همون دختری که کور شده رو می بینیم اگه اونم بخواین ازم بگیرین میزنم دستتو قلم میکنم!"
-
معرفت واقعی
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 01:46
بچه های محلمون دوستای خوبی هستن همیشه باهمن چه توی فوتبال چه توی کار وضع مالی خوبی هم ندارن اکثرشون کارگری ساختمون میکنن تازگی با هم یه قراری گذاشتن که هرکدوم از بچه ها خواست خونه بسازه برن کمکش و مجانی کار کنن بعد از افطار دیدم تو خونه همسایمون نورافکن روشنه بچه های محله که 20 نفری میشدن دسته جمعی مشغول کار بودن هر...
-
مسافرکش ها به بهشت نمی روند 3
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 19:48
از بندر لنگه میخواستم برم بندر خمیر.راننده اومد و اول کرایه هاشو جمع کرد مردی که لباس بلوچی پوشیده بود بهش یه ایران چک 50 تومنی داد اونم بقیشو برگردوند بیشتر به نظر پاکستانی میومد... موقع سوار شدن رانندهه دید که گرمه و همه معطلن گفت من بدون 5 تا مسافر حرکت نمیکنم! هر چه گفتیم که حق نداری سوار کنی و جا تنگ میشه و......
-
مربوط به مسابقه وبلاگ نویسی رویدر
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 20:17
من به عنوان یک شهروند رویدری چه نقشی میتوانم در آبادانی و زیبا سازی شهرم داشته باشم؟ این سوال در نگاه اول شاید بیش از حد کلیشه ای بنظر برسد.شاید بارها این سوال و از این قبیل سوالات از ما شده است.اما بطور مسلم کمتر پیش آمده که عمیقا به این موضوع اندیشده باشیم که ایا واقعا به عنوان یک رویدری وظیفه ای نسبت به رویدرمان...