-
سکون و سکوت
جمعه 17 آبانماه سال 1392 19:00
نگاهش به یک گوشه خشک شده با هیچ کس حرف نمیزند حتی از جایش تکان نمیخورد رفت و آمد آدم ها برایش مهم نیست به نگاه آنها اهمیت نمی دهد مانکن مغازه ام مدت هاست فقط به آن گوشه خیره شده به آنجایی که روزی مانکنی زیبا بود و دیگر نیست... پ.ن: این لینک رو ببینید!
-
شیخ دیوانه
شنبه 11 آبانماه سال 1392 13:09
آورده اند که روزی شیخ صورت خود را سه تیغه نموده و با شلوار مارک دیزل در خیابان همی عبور مینمودی که مریدان بدو رسیدند و با تعجب شیخ را برانداز کردند. با طعنه گفتند یا شیخ! مگر در دام عشق زنی افسونگر گرفتار شده ای که این چنین به یک شب دل و دین را ز کف برده ای؟ شیخ لبخندی بر مریدان بزد و گفت:خیر. حقا که چنین نباشد. چندی...
-
ساعت هفت
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 02:19
پیرزن خود را به سختی به آشپزخانه رساند.باید برای پسرش که بعد از مدت ها قرار بود به خانه بیاید غذای مورد علاقه اش را می پخت. در یخچال را باز کرد.خوشبختانه دیروز پسر کوچک همسایه کمی برای او خرید کرده بود.سبزی و گوشت تازه را از یخچال بیرون آورد.قابلمه کهنه اش را از لا به لای ظرفهای به هم ریخته ی کابینت بیرون کشید....
-
دین وارونه
جمعه 5 مهرماه سال 1392 01:04
دنیای عیجیبیه خیلی عجیب مسیحی ها با یهودی ها و مسلمونا دشمنن یهودی ها و مسلمونا هم هر کدوم به نوبه ی خودشون با بقیه دشمنن یهودی ها مسلمونا رو میکشن مسلمونا بمب میبندن به خودشون یهودی ها رو میکشن بودایی ها که دینشون بیشتر شبیه مکتب عرفانیه میان وسط مسلمونا رو میکشن مسلمونا میرن مسیحی ها رو میکشن مسلمونا حتی به خودشون...
-
من و دروغ
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 20:32
یادمه اولین بار که با دروغ آشنا شدم کلاس دوم دبستان بودم. اون موقع بین بچه های کلاس یه رقابت احمقانه ای بود برای اینکه کی میتونه قبل از اینکه معلم وارد کلاس بشه زودتر از باقی بچه ها تخته سیاه رو پاک کنه.بلاخره یه بارم نوبت من شد که قبل از بقیه به تخته پاک کن برسم.در همون حینی که مشغول پاک کردن بودم،یکی از بچه ها تخته...
-
هتل سعدی
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 22:23
حسابو کتابم با هم نمی خوند ناراحتو عصبانی رفتم پذیرش هتل که حسابمو چک کنم کارت بانکمو دادم آقاهه موجودی بگیره گفت رمزت چنده؟ گفتم چهارده دوازده گفت نمیشه که پرسیدم چرا؟ گفت اینکه سه رقمیه!! گفتم چهارده دوازده ها!! گفت خب میدونم، نمیشه سه رقمیه! من حرصم گرفت با عصبانیت گفتم تو بزن ببین میشه یا نه! کمی سرشو خاروند بعد...
-
گلاب به روتون
شنبه 8 تیرماه سال 1392 05:44
اصولا یک حرف حتما نباید خیلی عمیق و پرمحتوا باشه یا ضرورتا آدم بزرگی گفته باشه تا تاثیر خودشو بزاره .هر حرفی میتونه آدمو متحول کنه به شرطی که در زمان مناسب و در مکان مناسب ادا بشه.مثلا یادمه سربازی که بودم توی پادگان خیلی کار داشتم که انجام بدم در همین بین احتیاج شدیدی به رسوندن دست به آب پیدا کردم.از اونجایی که خیلی...
-
رام و شام
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 22:39
همین الان آقایی اومد بوتیکم لباس خرید بعد کارتشو داد پول بکشم گفتم رمزت چنده؟ گفت:1365 گفتم: متولد 1365 هستی؟ گفت: اره گفتم منم متولد شصت و پنجم بهش گفتم من خردادم تو چی؟ گفت:چه جالب منم همینطور گفتم من 6 خرداد گفت:سربسرم نذار حتما شوخی میکنی منم 6 خردادم هردو خندیدیم بعد کارت ملیشو در آورد نشونم داد تا باورم شه.دیدم...
-
9855
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 13:08
اگه یه روز خاص در طول سال داشته باشم امروزه روز خاصی که بی هیچ اتفاق خاصی سپری میشه 27 سالگی به همین سادگی!
-
ما سه نفر
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 13:52
پیرمرد:چی شده بابا؟ نمیتونی نفس بکشی؟میخوای برگردیم بریم بیمارستان؟ پسر جوان روی ویلچر نشسته بیحال و بی رمق ناله ای میکنه و سرشو به معنی تایید تکون میده پیرمرد با نگرانی و در حالی که عرق سردی روی پیشونیش نقش بسته چندبار سعی میکنه شماره دکتر رو بگیره اما موفق نمیشه.نگاه نا امیدانه ای به آسمون میکنه و بعد دوباره رو...
-
باد می ایستد در چشم های باز
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 10:43
همیشه با چشمای باز میخوابم خانواده و دوستام مسخرم میکنن اما من مشکلی ندارم دوست دارم با چشمای باز بخوابم و با چشمای باز هم از دنیا برم خیلی بده آدم چشم بسته از دنیا بره...
-
کمک نخواه
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 11:21
دقیق یادم نمیاد فکر کنم یه فیلمی بود به دخترش میگفت:"اگه جایی به مشکل برخوردی هیچوقت نگو کمک! چون هیچکس به دادت نمیرسه توی اینجور مواقع بگو آتیش!! همه برای خاموش کردن آتیش میان چون اونموقع پای جون خودشون هم میاد وسط!" آدما کمک میکنن ولی فقط جاهایی که پای منفعت خودشونم وسط باشه
-
پل اتصال
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 19:25
توی تاریکی شب رفتم قبرستان.تنها بین قبرها قدم زدم.برخلاف تصورم اصلا ترسناک نبود. به قبرها نگاه کردم. چقدر آروم، چقدر بی صدا، همه کنار هم خوابیده بودن.هیچکدوم حسودی نمیکردن.هیچکدوم به هم دروغ نمیگفتن.هیچکدوم غیبت نمیکردن هیچکدومشون باهم دشمنی نداشتن... عجیبه فقط ما زنده ها هستیم که توی جای خودمون تنگیم. کینه و نفرت...
-
مسافرکش ها به بهشت نمی روند 4
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 02:35
رانندهه عین دیوونه ها میروند سر پیچ بدون توجه به ماشین مقابل سبقت خطرناکی گرفت نزدیک بود هممونو به کشتن بده اما عین خیالش نبود چند دقیقه بعد عکس این قضیه اتفاق افتاد ماشینی که از روبرو میومد یه سبقت خیلی بدی گرفت راننده ما عصبانی شد و بوق ممتدی زد و کلی هم فحش داد بعد رو به من کرد و در حالی که از عصبانیت داغ شده بود...
-
سایز
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 13:01
یه آقای چاقی وارد بوتیکم شد دست گذاشت روی یه تی شرت اندامی که تابلو بود اندازش نمیشه بهش گفتم این برات خیلی تنگه گفت نه خوبه اندازمه گفتم این اصلا توی تنتم نمیره گفت حالا برم بپوشمش! من خیلی حرصم گرفت که یه آدم چجوری میشه سایز خودشو ندونه!؟ بعد به خودم فکر کردم به اینکه منم خیلی موقع ها اندازه خودمو نفهمیدم گاهی...
-
دریغ از پارسال...
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 21:52
سال کهنه غمگین و ناراحت نشسته بود.سال نو که دنبالش میگشت دید که اون یه گوشه برای خودش کز کرده .رفت پیشش و سعی کرد بهش دلداری بده و گفت:غصه نخور دوست من،این رسم زمونه ست یه روزی هم میاد که من باید برم و جامو به یه سال دیگه بدم.سال کهنه آه سردی کشید و گفت:درد من این نیست رفیق،درد من از اینه که مردم توی سال من خیلی سختی...
-
تلنگر
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 21:11
خواب عجیبی بود.مبهم و تاریک و خاکستری.اما در عین پیچیدگیش فضای ساده ای داشت.فقط من بودم و دو نفر دیگه.داشتن پرونده اعمالمو نگاه میکردن.یکیشون پوشه مو باز کرده بود و همینطور نگاه میکرد و هی سرشو تکون میداد.بهم گفت گناهات ثواباتو که می سنجم فکر نمیکنم بتونی قبول شی! اگه همین پرونده مال یکی دیگه بود شاید میتونست اما برای...
-
کوروش
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 11:13
همیشه توی بازار میگرده،همه ی بازاریا میشناسنش.یه زمانی شر بود. اما خب شریش مال قبل بوده و من اون روزاشو ندیدم الان خیلی آرومه.بعضیا میگن از وقتی تصادف کرده دیوونه شده. اهالی بازار خیلی مسخرش میکنن و سربسرش میذارن. ولی من هیچ وقت دیوانه بازی ازش ندیدم.فقط میاد یه چرخی توی بازار میزنه و میره. با همه هم خوبو مهربونه....
-
سناریو های ناتمام
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 18:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA با خودم فکر میکنم آدمی هر لحظه ممکن است بمیرد،همینطور ناغافل! حتی حین تایپ این مطلب، پیش از آنکه به پایانش برسانم.اگر بمیرم تکلیف این مطلب چه میشود؟تکلیف حرفی که ادا نشده ،کاری که تمام نشده است چه میشود؟در زندگی ام هزاران کار تمام مثل این مانده است که باید انجام دهم که بدون...
-
من درونی ، من بیرونی
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 01:14
یه روزی خواهرم یه حرفی بهم زد تو ذهنم موندگار شد.گفت: "هیچکس تورو اونجوری که هستی نمی شناسه" راست هم میگه ما هر چقدر هم شبیه اطرافیانمون باشیم توی خودمون یه موجود ناشناخته ایم.موجودی هستیم که درون تاریکی غار افکارمون زندگی میکنیم و کسی رو هم به داخلش راه نمیدیم.حرفامونو میکشیم و می بلعیم تا توی این تاریکی دو...
-
گله مکن
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 18:07
گله مکن چرا که مدتهاست من از خودم هم حالی نمی پرسم
-
عادت
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 11:39
عادت کردن همیشه عادت کردن نیست گاهی فقط یک کلمست صرفا جهت تسکین دانلود
-
حرف من این است
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 11:25
من تو نیستم اما... به اندازه فنجان خودم می فهمم دانلود آهنگ
-
بیا بریم تماشا
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 20:38
بنظرتون دیدن صحنه جون دادن یه آدم چقدر جذابه؟ یعنی اونقدر جذاب هست که 10هزار نفر آدم قبل از اینکه آفتاب بزنه بلند شن برن توی سرما بشینن تا یکیو بیارن اعدام کنن؟ حتما همینطوره وگرنه اینهمه ادم نمی اومدن؟میومدن؟! باید خیلی تماشایی باشه فکرشو بکن طرف حلق آویزه داره جون می کنه دست و پا میزنه تقلا میکنه آخر سر ناامیدانه...
-
استکبار در کره ماه
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 23:30
آقای رسانه ملی سوالی داشتم خدمتتون: شما مارو چیز فرض کردی؟! یا مستند پخش نکنید یا خیرسرتون پخش میکنید که مثلا شعور ملتو بالاببرین ، زارت نزنین تو همون شعور کذایی که ما فکر کنیم گوسفند تشریف داریم.مستند انسان و فضا پخش کردین بعد میاین پرچم آمریکا رو روی بازوی فضانورد ها شطرنجی می کنین؟اونم نه توی یه صحنه بلکه توی تمام...
-
سینما
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 10:23
یکی از دوستام تعریف میکرد میگفت توی سینما پسر نوجوان نابینایی با مادرش اومده بود فیلم ببینه(بشنوه) ردیف پشت سریشون چنتا احمق نشسته بودن شروع کردن به مسخره کردن پسره انقد بهش خندیدن و مسخرش کردن که اونا طاقت نیاوردن و بلند شدن رفتن همش خودمو جای پسره و مادرش میذارم که چه حسی داشتن اون لحظه پ.ن:وقتی یکی زمین میخوره همه...
-
ملت ایستاده
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 11:30
توی روز روشن در یک جای شلوغ از یه جوون زورگیری کردن ملت فقط وایساده بودن نگاه میکردن وسط میدون جلو چشم همه یکیو کشتن ملت فقط وایساده بودن نگاه میکردن و فیلم میگرفتن یکی تو ماشین زنده زنده سوخت ملت فقط وایساده بودن نگاه میکردن و فیلم میگرفتن صدای نعره اومد،دعوا شده بود ملت فقط وایساده بودن نگاه میکردن همچین آدمایی...
-
شغل انبیاء
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 19:28
میگم: معلمتون کیه؟ میگه: همونی که دیش و رس ی ور میفروشه و ماهواره تنظیم میکنه
-
آخر الزمان
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 18:50
بچه که بودم هر وقت صبح خیلی زود بیدار میشدم اول از هر چیز میرفتم چک میکردم ببینم خورشید امروز از کدوم طرف طلوع میکنه. آخه بهم گفته بودن روزی که دنیا آخر میشه خورشید از مغرب در میاد.منم میخواستم مطمئن شم امروز همون روز نیست. بعد از سالها هنوزم فکر میکنم اخرالزمان همینجوریه یعنی یه روز صب از خواب پا میشی و می بینی ای دل...
-
همینجوری بی دلیل...
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 00:59
توی مسافرتم به شمال وقتی یجا اتراق کرده بودیم که نهار بخوریم، زدم یه مورچه رو له کردم.همینجوری بی هیچ دلیل خاصی، اونم کجا تو دل طبیعت جایی که حریم ما ادما نبود.مطمئنم مورچهه انروز صبح وقتی از خونش بیرون میومد به اخرین چیزی که فکر میکرد این بود که توسط یه ادم کشته بشه...انگار دوهزار کیلومتر راه رو اومده بودم تا در لحظه...