-
حرف منطق
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 21:08
دیروز مغازه رو تعطیل کرده بودم داشتم کم کم از بازار بیرون میرفتم که چشمم افتاد به یه پسر بچه چهار-پنج ساله افغانی که داشت با اون جثه نحیفش یه ظرف ۲۰ لیتری اب رو کشون کشون میبرد(البته سعی میکرد ببره چون ظرفه از جاش تکون نمی خورد!!!). بهش گفتم: داری چیکار میکنی؟ گفت: این مغازه دار گفته اگه ظرف آب کولر رو خالی کنم دویست...
-
شعور ملی ۲
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 21:07
فیلمای پر فروش سینمایی مون از دو حالت خارج نیستن:یا عشقولانه ان یا کمدی فیلمای عشقولانمون حتما باید به سبک فیلمفارسی عهد عتیق ساخته بشه تا بتونه گیشه هارو فتح کنه. حضور بازیگر خوشگل در فیلم الزامیه و حتما باید از بازیگرایی مثل محمد رضا گلزار استفاده کنن که همیشه در نقش بچه مایه دار و خوشتیپ فیلم ظاهر میشه و اگه...
-
شعور ملی ۱
شنبه 29 خردادماه سال 1389 21:22
تازگی متوجه شدم سلیقه افتضاحی دارم.اخه هرچی بقیه مردم ازش خوششون میاد من منتفرم نمونه بارزش همین سریالای کره ای و مخصوصا جومونگ!وقتی سربازی بودم به محض اینکه سریالش شروع میشد بلند میشدم لباسمو می پوشیدم و بدون هیچ منتی میرفتم جای یکی دیگه پست میدادم.چون تحمل پست دادن خیلی برام راحتتر بود تا دیدن اون سریال ابکی.جالب...
-
فقط یکبار
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 22:55
امروز به نتیجه جالبی رسیدم اینکه ادم فقط یه بار زندگی میکنه یعنی ادم فقط یه بار تو زندگیش نوزده ساله بیست ساله یا ۲۴ ساله میشه یعنی تو کل این زندگی که داریم فقط یه ۲۶ خرداد ۸۹ وجود داره نگین اینو می دونستیم که اگه میدونستین حتما یه جور دیگه زندگی میکردین پ.ن: گاهی وقتا ادم چیزایی رو عمیقا درک می کنه. اما وقتی میاد...
-
دست اندر دماغ
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 21:56
روزی روزگاری کدخدایی بود که بسیار به ظاهر خودش می نازید. او با انکه چهره ی جذابی نداشت ساعت ها جلو آینه می ایستاد و خودش را تماشا می کرد و لذت می برد و هی قربان صدقه ی خودش می رفت. هنگامی که بیرون می رفت با غرور خاصی قدم بر می داشت و وقتی در جمعی حضور پیدا میکرد مدام از زبیایی و کمالات نداشته اش حرف می زد و دیگران را...
-
مدینه فاضله ای به نام رویدر
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 22:24
این پستو دوباره میزارم کسی مشکلی داره پیغوم پسغوم نده خودش بیاد حرفشو بزنه!! ضمنا به اون آقایون بگم با کلمه "وجهه" تون خیلی کار دارم بعدا خواهید دید! ما رویدری ها آدمای جالبی هستیم.نمیشه گفت منحصر بفرد چون مثل ماها زیاد پیدا میشن اما در کل نوبریم آخه: فقط از روی ساده دلی و محبت زیراب همدیگرو میزنیم.مخبری...
-
آنچه من دیدم تو ندیدی
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 19:01
اپیزود اول لاین بازار پردیس: بچه دوساله کنار مادرش که مشغول گدایی کردنه ایستاده.نگاهش به شدت روی دختر بچه ای که سرگرم خوردن بستنیه خشک شده... اپیزود دوم بازار ستاره: پسر نوجوانی که پاهاش ناقصه به سختی داره راه میره.همه بهش زل زدن. اون از این نگاه ها بیزاره... اپیزود سوم تاکسی: از رادیو تاکسی داره دعا پخش میشه.پیرزن در...
-
انسان متغیر
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 18:47
انسان موجود متغیریه ویژگی اصلی متغیر ها اینه که تغییر کنن پس همیشه باید منتظر تغییر متغیر ها بود *... * سوال ۲۰ امتیازی: اگه گفتین این جمله "همیشه باید منتظر تغییر متغیر ها بود" رو از چه فیلمی کش رفتم؟
-
من دانشجوام!
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 20:34
من چه آدم جالبی هستم. چقدر باکلاسم. چقدر باهوشم. چقدر درکم بالاست. حالم از بقیه آدما بهم میخوره، از اون آدمای بی پرستیز لو لول (low level) . وقتی با دیگران حرف میزنم احساس میکنم که دارم با جلبک صحبت می کنم اخه هیچکدوم عمق مفاهیم عمیق منو درک نمی کنن. چه خوب شد که انجمن دانشجویی رو راه انداختیم. اونجا می تونیم لااقل...
-
چگونه صاحب یک وبلاگ پر بیننده رویدری شوید
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 19:06
۱. برای این کار ابتدا باید جنس مونث باشید و یا خودتون رو در قالب جنس مونث جا بزنید. ۲. عنوان وبلاگتون رو عاشقانه ی آه ناله ای انتخاب کنید مثال:(درد و دل های یک دختر بسیار تنهای رویدری) یا (آهای دنیا چرا به من تنهای بی کس وفا نمی کنی؟) یا (دل نوشته های یک دختر دل سوخته ی رویدری) یا ... ۳. قالب وبلاگتان را تاریک و پر از...
-
یوم الحساب
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 18:30
میگن اون دنیا اگه حقی از کسی بر گردنت باشه باید سواری بدی! فکرشو بکن شما در قالب هر حیوان چارپایی که فرد محق اراده کنه در میاین.انوقت حق هاش هم تبدیل میشه به پول خورد و به اندازه پولش میاد و ازت سواری میگیره(البته اگه کرایه های اون دنیا گرونیش به اندازه اینجا باشه زیاد هم جای نگرانی نیست) اینم بگم که هرچه حیوون...
-
تاس
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 19:54
انیشتین میگه: خدا هیچوقت تاس نمی اندازه! یعنی هیچکدوم از کاری خدا اتفاقی نیست یکم دور و برمون رو نگاه کنیم ... هیچ تاسی در کار نیست...
-
فلامینگو
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 10:02
بچه های مارو که می شناسین عین ادمایی که فلفل به جایششون مالیده باشن آروم و قرار ندارن و هر روز باید یه برنامه ای پیش بیارن.در همین راستا آخرین شاهکار عالیجنابان از قرار ذیل بوده : یه روز که رفته بودن کنار ساحل برای گنج یابی تو راه برگشت دو تا فلامینگو بخت برگشته(دقیقا میدونم فلامینگو چیه فکر نکنین با مرغ دریایی یا هر...
-
ناهار به یاد ماندنی
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 10:14
ساعت دو و نیم ظهر بود.از گشنگی داشتیم همدیگرو مثل فیلم چارلی چاپلین به شکل مرغ بریان میدیدیم.روده بزرگه منم در نبردی نا برابر به جون روه کوچیکم افتاده بود و از اون روده درازم چند سانتی بیشتر باقی نذاشته بود که بلاخره ناهار عزیز تشریف مبارکشو آورد و چشم و چال بی نور ما رو منور ساخت.غذا چی بود؟زرشک پلو با مرغ!در قابلمه...
-
دیوانگی
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 19:52
آیا من دیوانه ام؟ خودم که اینجوری فکر نمیکنم.اما میگن "انسانها هنگامی که دارن به جنون میرسن فکر میکنن دارن عاقل میشن" ولی من به این فکر نمی کنم که دارم عاقل میشم.پس یعنی همچنان دیوانه موندم؟حالا اگه فکر کنم دارم عاقل میشم بازم دیوانه ام؟یعنی هر کی فکر کنه داره عاقل میشه دیوانست؟یا فقط دیوانه ای که فکر کنه...
-
سنگر تکانی
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 08:33
اینقدر موشای تو سنگر زیاد شده بودن که باید براشون راه چاره ای اندیشیده میشد.در پی راه حل بودیم که شیخنا* که صاحب کرامات عالیه ایست به مجلس وارد گشت و علت پریشانی مان را جویا شد و پس از لختی درنگ بگفت:آتش برافروزید و دود به راه بیاندازید تا این موشکان که از خوردن گوشت و استخوان این سربازان بسی فربه گشته اند پای به فرار...
-
ما دیگه کی هستیم؟!
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 11:59
تصادف: کنار خیابون خیلی شلوغ بود.همینطور که تاکسی جلوتر می رفت متوجه شدم زنی با لباس محلی روی آسفالت افتاده و مردم هم دور و برش جمع هستند.راننده تاکسی می گفت زن بخت برگشته با موتور تصادف کرده و کشته شده و الان ۳ساعت میشه که اینجا تو گرما افتاده و برای انتقال جسدش هیچ کاری نکردن! اما چیز دیگه ای که منو خیلی عصبانی کرد...
-
کمی سیاسی...
شنبه 31 مردادماه سال 1388 21:57
اشتغال زایی: ساعت دو-سه بعد از ظهر بود .داشتیم می رفتیم بندر.توراه چند نفرو دیدم که دارن کنار جاده رو جارو می کنن.اول با خودم فکر کردم که خل شدن اما بعدا متوجه شدم نه.اینا دارن گندم هایی که از کامیون ها سر ریز کرده و کنار جاده ریخته رو جمع می کنن و بعد از صافی کردنشون می ریزن داخل گونی و می فروشن(اگه بگم هر گونی حدودا...
-
موفقیت کشکی
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 21:05
برای موفقیت در زندگی فقط کافیست پنیرتو بدی قورباغه جابجا کنه و اونوقت قورباغه رو هم بگیری و قورتش بدی!خب این که خیلی سخت شد. کتاب های موفقیت ۵۰۰ صفحه ای هم هست به نام موفقیت در ۵ دقیقه!این کتاب رو حتما براتون پیشنهاد می کنم چون اصولا اگه کسی بتونه پونصد صفحه اراجیف رو تحمل کنه مطمئنا آدم موفقی خواهد بود.از همه اینها...
-
حکایت همچنان باقیست...
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 19:22
چند روز پیش با بچه ها طبق عادت همیشگی کنار ساحل قدم می زدیم که هم تنوعی باشه و هم ببینیم دریا برامون چی آورده.بعد از پیدا کردن یکی دوتا رانی توجهم به سمت هندوانه ای جلب شد که لابه لای آشغایی که دریا آورده بود افتاده بود.بیخیال از کنارش رد شدم اما همینکه چشم بچه ها بهش افتاد همانند یوزی که در پی شکار دود یورش بردن به...
-
میراث از دست رفته
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 10:41
ما جنوبی ها مردمان سخت کوشی بوده ایم که نسل اندر نسل در این سرزمین خشک و بی آب و علف زندگی کرده ایم.اجداد ما با قحطی ها خشکسالی ها و بیماری های زیادی دست و پنجه نرم کرده اند و با تلاشی مثال زدنی و زحمتی جان فرسا در زمین های لم یزرع نهال کاشتند و گیاه پرورانیدند تا بتوانند با ثمره آن قدری از گرسنگی خود و فرزندانشان...
-
باز هم از پادگان
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 19:50
ظرف شستن: پنجشنبه بود و اون روز من شهردار(مسئول نظافت سنگر)بودم مایع ظرفشویی تموم شده بود،از شانس بدم تاید هم همینطور.کلی ظرفای کثیف هم مونده بود که باید شسته میشد و اگه بیخیال تمیز کردن میشدم،دیگه چیزی نداشتیم که شام رو داخلش بریزیم و بخوریم.فرمانده هامون هم تا شنبه نمی اومدن تا مرخصی بگیریم و از تو شهر تهیه...
-
در بندر...
شنبه 6 تیرماه سال 1388 19:14
تاکسی: توی تاکسی نشسته بودم و راننده داشت از روزگارش گله می کرد . همینجور که حرف می زد یهو ساکت شد و بعد از چند ثانیه مکث گفت که زندگیه دیگه.هر جوری هست باید باهاش کنار اومد و گفت حکایت ما حکایت همون مردیه که می افته توی چاه! یکی از کنار چاه رد می شده.اون بنده خدا رو می بینه و بهش میگه می تونی صبر کنی برم طناب بیارم؟...
-
جزییات پادگان ما
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 21:50
سوغات دریا: محل سنگر ما نزدیک دریاست و بچه ها اوقات بیکاری رو کنار ساحل قدم می زنن. تازگی متوجه شدیم همه ی قوطی های رانی که به ساحل اومده مصرف شده نیستن، بعضی هاشون سالم و دست نخورده هستن و البته تاریخ هم دارند! اینها همون رانی هایین که چتربازها در مواقعی که مجبور میشن به دریا می ریزن و بعد از مدتی به ساحل می رسن. تو...
-
عبرت
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 21:24
۱. خیس عرق شده بودم.هوا هم به شدت گرم!عصبانی هم بودم و داشتم زمین و زمان و به می دوختم.پسر هفت-هشت ساله ای رو دیدم یه گوشه تو سایه نشسته و کنارش یه گونی پر از قوطی های خالی نوشابه بود.معلوم بود از صبح تا حالا مشغول جمع کردنش بوده.گونه هاش کاملا قرمز شده بود و بی رمق نشسته بود با خودم گفتم :ببین در تمام دوران کودکی ات...
-
چقدر زود دیر می شود...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 20:01
روز پنجشنبه بود . ساعت حدودا ۲ ظهر میشد و من کلافه از اینکه نیم ساعت سر دوراهی رویدر وایسادم و ماشین گیرم نیومده که یه ماشینی جلو پام ترمز زد. راننده با لحنی مودبانه سلام کرد و سوار شدم.مرد جوان نگاهی به من انداخت و گفت میدونی ما با هم همکلاسی بودیم؟ و من متعجبانه بهش خیره شدم . آره حق با اون بود!.جالب اینجا بود که...
-
مرد و صدف
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 20:29
این داستانو که خوندم منو خیلی به فکر برد .... بهتره که چیزی نگم و فقط پیشتهاد کنم که داستانو بخونید!! مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد در...
-
زندگی ادامه داره
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 20:37
زندگی می گذره بدون اینکه ما رو به مقصدی برسونه. بدون اینکه ما رو به یاد خودمون بیاره. بدون اینکه باعث بشه یه لحظه به این موضوع فکر کنیم که فردا قراره چی بشه. عادت کردیم دنیا رو از چشم دیگران ببینیم . عادت کردیم که جای هر کسی باشیم جز خودمون . واسه همینه که ما آدما داریم روز به روز از هم دورتر میشم و البته متنفر تر از...
-
و اینچنین شد که شد
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 19:36
سلام بچه ها مرخصی تموم شد و من چیزی ننوشتم ولی خوب الان براتون می گم که داستان سربازی به کجا کشیده شده: خودمونو بندر معرفی کردیم و با هر زور و تقلایی بود بندر موندگار شدیم. قراره که به عنوان اپراتور کامپیوتر مشغول به کار شم اما تو این چهار پنج روزه تنها کاری که کردم بیگاریه!! البته اینم یه نوع خدمته چه فرقی می کنه؟ (...
-
در بوشهر
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1387 17:06
سلام بچه ها اول از هر چیز از شماها معذرت می خوام که دیر آپ می کنم.آخه نمیشه دیگه... خب به سلامتی آموزشی تموم شد ؛(البته یه ماه پیش) الان هم که دارم براتون می نویسم تو بوشهر هستم . یه ماه هم اینجا آموزش دیدیم البته از نوع تخصصی در تیپ ۲۱۴ تکاوران!!! حضرت امیر (ع) که اینم فردا قراره تموم بشه و به امید خدا بریم تنب بزرگ...